#من_به_عشق_و_جزا_محکومم_پارت_48
" این از کم کاری شماست که آمادگی پذیرش ارباب رجوع رو ندارید "
به شیرینی یک باقوا دهنم شیرین میشد. حمایت یعنی این؟ جانبداری یعنی این؟
چهقدر خوب که علی دستهای پرِ من رو گرفت و از اون جا بیرون کشید. چهقدر نگاه مات و پرحرصِ
صاحبِ مزون دیدنی بود.
تفسیر نیلو بین دردِ دلهامون بین شب زندهداریهامون از گفتههام این بود:
- یلدا شک نکن اگه بهت حسی نداشت نیازی نبود بعد از چهار پنج ماه غیب زدنش بگرده پیدات کنه...
نیلو مصرانه پای حرفش بود.
-... اون هم یه حسی به تو داره؛ ولی غرورش نمیذاره مستقیم اعتراف کنه.
نیلو تنها کسی بود که میدونست قبل از ورود علی به خونهمون، اون بیاجازه به قلبم وارد شده بود.
من هم به دلخوشی همین حرف، به تعریف و تمجید مادرم، به بر شمردن حَسناتش از زبون زنعمو و به "پسرِ بدی نیستِ" شاهد بود که بله رو دادم و الان کنار پیرمرد عصبی جواهرفروش برای انتخاب حلقه مشکل دارم. من آخرین سایز چاقی رو هم رد کرده بودم؛ اما دریغ از کمی اراده برای رژیم.
- پدر جان عرض کردم از این نمونه کار همسایز ایشون.
و با دستش من رو نشون داد، پیرمرد عصبی از بالای عینکش براندازم کرد.
- ماشاالله.خدا بده برکت. حالا سایز این رو از کجا پیدا کنم ؟ پسرم باید سفارش بدی، کارِ آماده گیرت نمیاد.
romangram.com | @romangram_com