#من_به_عشق_و_جزا_محکومم_پارت_41
بحث کمی از گرمی تجاوز کرد و داغ شد. زنعمو با کنجکاوی بیشتر روی مبل صافتر نشست. از کنار و گوشهی هر مبل نظری بلند میشد و تنها کسانی که ساکت بودن، من، شاهد و... و علی هستیم. انگاری سرنوشت ما داشت تحت تاثیر این یکی در میان گفتها قرار میگرفت. علی با فروتنی سر به زیر انداخته بود و به اعتراض مامانم گوش میداد و من اصرار مادرم رو برای کوچک بودن سنم درک میکردم.
کمی دلواپس شدم، دلواپس نمرهی قبولی نگرفتن مردِ مورد علاقهم از سمت خانواده. شاید هم بیشترین مخالفت مامانم برای نداشتن جهاز بود. اون چند تکه اسباب و اثاثی که در انباری چپانده بود جوابگوی یه زندگی نوپا نبود.
حرف دلم رو مادر علی زد.
- خواهرجان فکر جمع کردن جهاز هم نکن، تا ما یه دستی بالا بزنیم کارهای اولیه رو رواج بدیم، انشاءالله کم و کسری یلدا جان هم جور میشه.
میگم... میگم اینها چرا از ما نمیخواستن با هم حرف بزنیم؟ مگه این مرحله از مراحل اصلی خواستگاری نبود؟ من تازه اسم خواستگارم رو فهمیده بودم، کلی سوال داشتم، چرا بزرگترها پادرمیونی نمیکردن؟ شما همه چی رو میدونید، پس من چی؟
من، دخترِ ناسپاس مامانم، به تنها چیزی که اون موقع اهمیت میدادم شناخت کاملی بود که این مرد از من و خانوادهم داشت. از کِی من رو به شدتِ یه خواستگار میخواست؟ از کِی و کجا شمارهی خونهمون رو درآورده بود؟ چهقدرِ دیگهای از من میدونست؟ تا کجا میخواست من رو شوکه کنه؟
علی سرش رو بالا آورد، قهوهایهاش آروم آروم بودن. چه چیزِ من رو پسندیده بود که الان با یک لبخند شیرین، کنار شاهدِ کلافه، نظارهگر آشفتگی من بود؟
و واکنش سریع مغزم به جملهی پدرِ علی. اون بود که اصرار کرد.
- اگه حاجخانوم اجازه بدن جوونها یه صحبتی با هم بکنن ببینیم نظر خودشون چیه.
و تمام سوالات از سرم پرید، از اضطرب، از ترس.
علی که چه زود برایم از مرد سیاه پوش به علی تبدیل شد، بدون پیشوند، بدون پسوند.
- خواهش میکنم، اجازهی ما هم دست شماست. یلدا مامان، آقای رجبزاده رو راهنمایی کن.
مادر دلواپس، که از چشمهاش پیدا بود؛ شاهد کلافه، که از چشمهاش پیدا بود؛ زنعمو کنجکاو، که از چشمهاش پیدا بود؛ علی رجبزاده مشتاق، که از چشمهاش پیدا بود.
سنگین و مقتدر بلند شد، قدم به راهی گذاشت که من با دست براش باز کردم. با عذرخواهی، از جمع جدا شدیم. با دستهام به پشتِ پذیرایی، جایی مابینهال و آشپزخونه که دیدی به پذیرایی نداشت راهنماییاش کردم.
romangram.com | @romangram_com