#من_به_عشق_و_جزا_محکومم_پارت_36
مامان بعد از کلی تعارف تیکه پاره کردن، عصبی دکمه آف رو زد و گوشی رو روی تخت سر داد.
- ماشالله به جونش. انگار اومده لباس بخره، یه نفس داره چونه میزنه.
زن عمو بود که پرسید:
- چی میگفت؟
- میخواست وقت بگیره برای امر خیر مزاحم شه.
- غلط کرده.
و نگاه مات و متعجب همگی روی عکس العمل تند شاهد موند.
- غلط چیه؟ دختر پُله و مردم رهگذر.
- مادرِ من یلدا هنوز دهنش بوی شیر میده.
- خودش مادر و بزرگتر داره، میتونه بو کنه ببینه دهن بچهش بو چی میده. تو فضولی نکن.
حساسیت پسرعموم اون هم به هر موضوعی که به من مربوط میشد برام تازگی داشت. شاهد همیشه همراه و همپای من بود؛ ولی هیچوقت اینطور بیپروا در مورد امورات من نظر نمیداد.
***
چقدر ذات آدمی انعطافپذیر بود. چقدر زودتر از زمانی که حس میکردم نیازه برای کنار اومدن، کنار اومدم، کنار اومدم با ندیدن و نبودن اون مرد. مردی که دونستن اسمش برام آرزو بود. کنار اومدم؛ ولی یه ثانیه هم فراموش نکردم اولین مردی رو که دلم طلبش کرد.
romangram.com | @romangram_com