#من_به_عشق_و_جزا_محکومم_پارت_32


- به چی اون‌وقت؟

- فرمودن عطر هدیه‌ی خوبی بین زن و مرد نیست. میگم کپل به نظرت منظور خاصی داشته؟

- حتما داشته که عطر رو پس داده.

نیشش زیادی باز میشه.

- خب ما که پسرعمو و دختر عمو هستیم، چه جداشدنی؟

- ولله من دیگه از دل محمودخان خبر ندارم.

- وای یلدایی اگه بدونی از اون شب چقد رویابافی کردم، اگه این همه تمرکز رو گذاشته بودم رو درس‌هام الان وضعم این نبود. خیر و خوشی نبینی که بدون تو باید برم امتحان تجدیدی بدم.

- عطر رو چی‌کار کردی؟

مثلا شرم کرد:

- البته که براش نگهش داشتم. اگه من نیلوفرم خودم براش عطر می‌زنم.

و باز به چشم اومدن اون همه بیکاری تو خونه. اون روز رو به شب رسوندن، گشت‌های کوچیک با شاهد و مامان به همراهی زن‌عمو. زن عمو منیر که به شدت روی ازدواج نکردن شاهد حساس شده بود. گیر می‌داد؛ ولی شاهد با زبون‌بازی و مسخرگی از زیر جواب در می‌رفت.

- زهره‌جون ببینش؟ هر وقت اسمش رو میارم چه ادا اصولی در میاره.

مامانم جوابِ حرص زن عمو رو به آرومی داد:


romangram.com | @romangram_com