#من_به_عشق_و_جزا_محکومم_پارت_25
- یلدا خانم با شمام.
چه میگفتم؟ چی داشتم که بگم؟ اصلا چهجوری بگم؟ اشک. تنها جوابی بود که برای سوالهای پیدرپی شاهد داشتم.
زشت نیست بگم یه مردی رو ناخواسته چند بار دیدم، یک بار کوتاه و مختصر، دست و پا شکسته باهاش حرف زدم یا بهتره بگم باهام حرف زده، اسمش رو هم که نمیدونم، حالا به خاطر دو ماه ندیدنش، اینه حال و روزم؟ واقعا زشت و خندهدار بود اعتراف به این احساسِ بیدر و پیکر.
- خب یه کلمه بگو چت شده. زنعمو رو هم نگران کردی.
پس درست حدس زده بودم. مامانم در اوج ناامیدی به شاهد پناه آورده بود. چرا فکر میکرد میتونه از طریق شاهد از زیرِ زبونم حرف بکشه؟
- هیچی.
- هیچی؟ الان برای همون هیچی دو ماهه عزا گرفتی؟ چیزی شده؟ کسی حرفی بهت زده؟
کاش شاهد با اون همه هوش و ذکاوتش میفهمید یه دختر تو هم سن و سال من در معرض خطر برخورد با جنسِ مخالفه، کاش میدونست یه دختر تو این دوران احساسات شدیدی رو برای بروز دادن داره، دورانی که خیلی بالا بالاها پرواز میکنی. دختری که اگه حس تعلق خاطر پیدا کنه دنیا رو هم باخبر میکنه. کاسه و کوزهی مغز و دلش زیر همه چی میزنه.
- یلدا کسی اذیتت کرده؟
سر به معنی " نه " تکون دادم؛ ولی خودم خوب میدونستم اون مرد چشم قهوهای چه بر سر روزگارم آورد. کاش حرف نیلوفر که میگفت " ماموریته " حقیقت داشت؛ ولی خودش هم به پوچ بودن احتمالش پی برد، درست پنج هفته بعد. دستگیر کردن کدوم مجرمی اینقدر زمانبر بود؟
- نمیخوای حرف بزنی؟ نمیخوای من و مامانت رو از دلواپسی در بیاری؟
چه دنیای بیرحمی، اونها نگران من و من نگرانِ مرد گمشدهی رویاهام.
- من که چند بار گفتم چیزیم نیست. شما کوتاه نمیاید.
- چیزیت نیست؟ چرا داری چرت و پرت میگی؟ این روزها خودت رو تو آینه دیدی؟ کلافهای، بیحوصلهای. اگه چیزیت نیست چرا حواست یه جا جمع نمیشه؟خودت اینجایی و فکرت و ذهنت کجا، خدا عالمه! یلدا جان، دخترعمو اگه چیزی هست بگو شاید بتونیم کمکت کنیم. بگو با هم حلش کنیم.
romangram.com | @romangram_com