#من_به_عشق_و_جزا_محکومم_پارت_17

- نیلو من رو نپیچون. از اول بگو ببینم چه خبره. نگفتن تو ربطی به نداشتن اراده‌ی من نداره.

و گفت:

- از همون سال که عموم انتقالی‌ش رو برای بوشهر گرفت، فهمیدم بیشتر از وابسته بودن به مریم دخترعموم، وابسته‌ی محمودم، وقتی این‌جا بودن ما خیلی بهم نزدیک بودیم، هر جمعه بیرون و باغ و بستان، مهمونی‌های دوره‌ای، خرید و گشت‌وگذارمون با مریم که بیشترش محمود حکم راننده‌مون رو داشت.

وای باید بودی می‌دیدی چقدر تو راه آهن زار زدم، اون‌قدر اشک ریختم که خود محمود هم گفت " بس کن دیگه، من قول می‌دم مریم رو بیارم ببینی." چقدر بعد از رفتن‌شون گریه کردم که همه فکر می‌کردن برای رفتنِ مریمه؛ ولی خودم می‌دونستم چه مرگمه، تازه فهمیده بودم طاقت دوری محمود رو ندارم، وقتی رفت فهمیدم نبودنش چه دنیایی میشه، خلاصه به طور طبیعی عادت کردم؛ ولی یلدا این علاقه از سرم نیفتاده، دلم همه‌ش طرف بوشهر پر می‌زنه، همه‌ش از طریق مامان دنبال یه خبر جدیدم، همه‌ش دلهره‌ی ازدواجش رو دارم.

همه‌ش با خودم میگم نکنه زن‌عمو زنگ بزنه ما رو برای عروسی محمود دعوت کنه!آخه زن‌عموم عادتشه تا کاری رو به سر انجام نرسونه به هیشکی هیچی نمیگه. هشت ساله که رفتن، من تازه فهمیدم احساسم چقدر به محمود عمیق بوده، این جوری میگم‌ها؛ ولی کافیه وقتی زنگ می‌زنه حال و احوالی ازمون بگیره و می‌خواد با همه حرف بزنه، وای وای باورت نمیشه به هزار و یه بهونه‌ی بنی‌اسرائیلی از زیرش در میرم. نمی‌دونم خجالت چی رو می‌کشم؟

کاش محمود همیشه آروم نبود، آقا و اتو کشیده یا چه می‌دونم کم حرف نبود. خیلی مهربونه، باید وقتی با من رو در رو میشه ببینیش، وای خدا قلبم.

- وای وای نیلو از دست در رفتی‌ها!

- وای بدجور. یلدا باورت میشه همه‌ی دنیا به من میگن نیلو؛ ولی نوبت به محمود که می‌رسه، نیلو که صدام نمی‌کنه هیچ؛ همیشه با احترام بهم میگه " نیلوفر خانم" وای یلدا اگه بدونی چه حالی داره!

می‌دونستم. تو گذشته‌ی نه چندان دور حسش کرده بودم، روزی که خیلی رسا و جدی گفت" یلدا"

- دختر دیگه دارم دق می‌کنم، چهار سال میشه که ندیدمش. بعد از فوت خان‌جونم هنوز که هنوزه نیومدن سری به فامیل بزنن. این‌قدر دلم براش تنگه.

با انگشت اشاره و شصتش کوچک‌ترین فاصله رو بهم نشون داد و من تنها لبخند غمگین می‌زنم به عاشقانه‌ی پر شورش. این دلتنگی به صورتش می‌رسه، چشم‌هاش اولین واکنش رو به این دلتنگی نشون داد و اون گریه می‌کنه برای محمود نامی که هم‌خون هم‌ان.

- خدا بزرگه. شاید قدیمی‌ها راست گفتن عقد دخترعمو و پسرعمو تو آسمون‌ها بسته شده.

- هی روزگار، اگه می‌شد چی می‌شد.خدا صبرمون بده.

چه زود تونست دلتنگی‌ش رو گوشه‌ای از قلبش بایگانی کنه. این‌ها از اثرات لاغر بودنه؟ چه ربطی داشت؟

romangram.com | @romangram_com