#من_به_عشق_و_جزا_محکومم_پارت_16
سر تکون میدم به معنای "آره، چرا که نه؟"
- یادته قبلا برات گفتم یه پسرعمو دارم بوشهره؟
همین یه جملهی پرسشی کافی بود، تا با آوردن اسم پسرعموش، کمان حدسم از زهش در بره و درست و دقیق بخوره به هدف. مقابل به مثل کردم، توی بازوی لاغرش کوبیدم اون هم خیلی محکم.
- دوستش داری؟
شرمی کرد که اصلا و ابدا از این دخترِ بازو به دست گرفته از درد انتظار نمیرفت.
با شرم دخترانهی خاص دورانمون خیلی آروم لب زد:
- خیلی ساله.
- بیشعور الان میگی؟ ( اداش رو در آوردم) خیلی ساله!
- آخه همیشه فکر میکردم از این بحثها خوشت نمیاد، یادتت رفته سر قضیه شاهد که گفتم دوستت داره چه قشرقی به پا کردی؟ اخم نکن دیگه.
- اون رو که گفتم چرت گفتی. بعدا چرا؟ گول هیکلم رو خوردی؟
- مرض. هر چی من میگم ربطش میدی به هیکلت. بعد اون هیکلت هیچ چیزش نیست، یه خورده دورش رو چربی گرفته که با ورزش و نخوردن درست میشه که بحمدلله تو هم ارادهاش رو نداری. اراده... نداری.
- خب قبول کن سخته. غذا خوردن یکی از بزرگترین لذتهای دنیاست، فکر کن غذا خوردن نبود؟ چی میشد؟ این همه تلاش بیهوده برای هیچی؟ خو سخته پا بذاری رو دلت.
- دلت نه شکمِ بیصاحابت.
romangram.com | @romangram_com