#من_به_عشق_و_جزا_محکومم_پارت_105
یه وقتهای باید از خودِ واقعیات دور بشی تا به دیگران ثابت کنی خوب بودن وظیفه نیست.
- من الان باید بفهمم؟
- خدا رو شکر خوبم.
- پس که خوبی؟ آره؟
گردنش رو خیلی آروم به معنی جواب مثبت تکون داد. خیلی دورتر از جای گلوله، فشار آرومی دادم و با حرص باز پرسیدم:
- پس خوبیها؟
- آخ آخ. نامرد.
- مگه نگفتی خوبم؟
- خب تو همین الان هم نمیتونی جلوی گریهت رو بگیری، اگه دیروز گفته بودم که الان بخش زنان بستری بودی.
- به این نمیگن تفاهم؟
- یلدا، یلدا عاقل شو. تورو خدا.
- تو که عاقلی کدوم کارت رو درست انجام دادی؟
توی این چند ماه زندگی مشترک خوب یاد گرفته بودم نخواد جوابم رو بده با شیطنت حرف رو میپیچونه. با دستهای بیحالش گوشهی پالتوم رو گرفت، سعی میکرد فشاری به خودش نیاره؛ ولی من رو هم به خودش نزدیک کنه، آروم و آهسته من رو میکشید. مقاومت کردم که بیشتر زور زد. بیشتر مقاومت کردم، خندید.
romangram.com | @romangram_com