#من_به_برلین_نمیروم_پارت_65

- هنوز هم با من لجی!

کلافگی و خستگی به مغزم فشار می‌آورد و می‌گویم:

- برید بیرون.

بلند می‌شود:

- شناختیم؟

با خشم نگاهش می‌کنم و می‌گویم:

- بالفرض که آره، خب که چی؟

می‌خواهد چیزی بگوید که صدای زنگ تلفنش مانع می‌شود. گوشی‌اش را از جیب شلوارش بیرون می‌کشد و به صفحه‌ی آن نگاه می‌کند. تغییری در چهره‌اش آشکار نمی‌شود. لبخندی می‌زند و می‌گوید:

- فعلا که باید برم. بعداً میگم خب که چی! زخم‌های صورتت رو ضدعفونی کن، وگرنه...

میان کلامش می‌پرم و می‌خواهم ادای جوک‌ها را در بیاورم:

- دکتری؟

پوزخندی می‌زند:

- آره، دکترم!

ضایع می‌شوم و این حس، گوشه‌ی چشم‌هایم را تنگ می‌کند. پوزخند روی لب‌هایم جا می‌گیرد و با تمسخر می‌گویم:

romangram.com | @romangram_com