#من_به_برلین_نمیروم_پارت_55

روی مبل فرود می‌آیم. سوزش‌های کمرم و دست‌هایم اعلام حضور می‌کنند. قلبم آرام‌آرام می‌تپد؛ شبیه کسی شده‌ام که میان بهشت و جهنم ول معطل ایستاده است و خودش هم نمی‌داند به کدام سمت می‌رفت، عاقبت بهتری داشت. من آن‌قدر گیجم که نمی‌دانم در حال حاضر جهنم بهتر است یا بهشت؟!

سمیه و معصومه به سمتم می‌آیند. حاجی با غم و کمی هم شک نگاهم می‌کند و می‌رود. مادر اما شکی به دل ندارد. نگاهش هنوز رنگ غم دارد و بس! شاید هنوز نفهمیده که معنی برچسبِ هـ ـر*زه‌ای که علی‌اکبر به من زد، چیست!

معصومه یک لیوان آب‌قند به دست دارد و شاید من منتظر کمی آب‌قند هستم تا اندکی از ضعفم کم شود. یعنی می‌شود این آب‌قند مانند معجون‌های برنامه کودک‌ها باشد و من با خوردن آن انرژی از دست رفته‌ام را بازگردانم؟ می‌توانم قوی شوم و بروم یقه‌ی علی‌اکبر را بگیرم و بگویم چرا گفتی من هـ ـر*زه‌ام؟ می‌توانستم؟ عجیب شبیه کودک‌های ساده‌لوحی شده بودم که تخیلات یک بزرگسال را باور کرده بودند و آرزویشان خوردن اسفناج نمای زبل‌خان یا پوشیدن لباس مخوف اِسپایدرمَن شده بود!

معصومه آب‌قند را به خوردم می‌دهد. اختیار اشک‌هایم را ندارم. آرامم؛ اما اشک می‌ریزم. انگار اگر اشک نریزم، نمی‌توانم کاری از پیش ببرم. سمیه آرام شانه‌هایم را نوازش می‌کند و معصومه می‌گوید:

- عزیز دلم، ناراحت نباش. مردها عصبانی که میشن هر چی از دهنشون در میره میگن. اصلا هم حواس این رو ندارن که کی روبروشونه. مردن دیگه، داغ می‌کنن انگار عوض میشن. علی هم عین بقیه!

این حرف‌های معصومه برایم مرهم نیست. یعنی چه که مرد هستند؟ چون مرد هستند اجازه دارند به من توهین کنند؟ البته توهین که نه، بنده‌ خدا داشت حقیقت را می‌گفت. از اینکه با وجدانم تفاهم نداشتم، حرصم گرفت!

سمیه اما آرام و مهربان گفت:

- من که نمی‌دونم چی بینتون بوده؛ اما به هر حال وسط دعوا که نقل و نبات پخش نمی‌کنن. علی‌اکبر هم عصبانی بود یه حرفی زد. درسته حرفش درست نبود و بچه هم نیس که بگیم یه چیز پرونده. به نظرم بهتره باهاش حرف بزنی و سوءتفاهم رو برطرف کنی!

معصومه ادامه می‌دهد:

- فعلا اینا مهم نیس عمه. زنگ بزنم ابراهیم بیاد الی رو ببریم بیمارستان. معلوم نیس علی‌اکبر چه‌طوری زده این بنده خدا رو! اِ اِ اِ.. پررو میگه زن خودمه؛ کسی نیس بگه زنت هس که هس دیگه باید بگیریش زیر مشت و لگد؟

سمیه چشم‌غره‌ی کوتاهی می‌رود:

- گـ ـناه مردم رو چرا می‌شوری معصومه؟

معصومه زیر لب غر می‌زند:

- ای خدا... خدا این علی‌اکبر رو بکشه همه‌مون رو خلاص کنه. به خدا از همون بچگی هم بهونه‌گیر و غُد بود و خون به دل همه می‌کرد!

romangram.com | @romangram_com