#من_به_برلین_نمیروم_پارت_49

-یا خدا... مدرسه‌ام دیر شد!

کیاوش سریع گفت:

- می‌خوای با جت کیا تی۷۱ برسونمت؟

در حالی که مانتویم را می پوشیدم، با خونسردی دائمی‌ام که کمی خدشه‌دار شده بود گفتم:

- بمیر، همش تقصیر تو شد.

کیاوش با لودگی گفت:

- من یا کامران و هومَن؟

مقنعه‌ام را به سرم زدم و کوله‌ام را برداشتم که کیاوش آغوشش را باز کرد و گفت:

- با بابا خداحافظی نمی‌کنی؟

دستی در هوا برایش تکان دادم؛ باز هم خوشمزگی‌اش عود کرده بود! ندیدمَش؛ اما صدایش را شنیدم:

- نامرد یه بـ ـوسـ خداحافظی بده حداقل!

بندهای اسپرت ریبوک البته تقلبی‌ام را گره زدم. کیاوش اصلش را می‌پوشید و من فیکش را می‌پوشیدم. همزمان با گره‌زدن بند اسپرت‌هایم زمزمه کردم:

- بـ ـوسـ خداحافظی دیگه چه صیغه‌ایه؟

با دیدن ساعت مچیِ (CK) کیاوش که حالا مال من شده بود، از کله‌ام دود بلند شد: سیزده و پانزده دقیقه.

romangram.com | @romangram_com