#من_به_برلین_نمیروم_پارت_46
کولهام را برداشتم و داخلش را نگاه کردم؛ ریاضی، ادبیات، جغرافیا و زبان. امروز عجب روز پرکاری بود!
خواستم دکمههای یونیفرمم را ببندم که در باز شد و کیاوش وارد شد. هیجانزده بود و لبخند پهنی تمام صورتش را در بر گرفته بود. یک تای ابرویم را بالا دادم و گفتم:
- به به... کیاوشخان شاد و شنگول میزنیا..
با هیجان زیاد به سمتم آمد و بازوهایم را محکم گرفت و گفت:
- وای سیما... معرکه بود! من باید برم حوزه! باید برم.
بلند خندیدم:
- وای خدای من! این کیاوش طاهریه که میگه دختر شهر پریون نمیخوام، رشتهی ناب پزشکی نمیخوام، جی افُ(GF Girlfriend: دوست دختر) و فیلترشکن رو نمیخوام، من فقط حوزه میخوام، حوزه میخوام!
کیاوش بیتوجه به غزل سرودهشدهام گفت:
- یعنی من چهطور نوزدهسال بدون اینا زنده موندم؟ وای الی تو که نمیفهمی من چی میگم.
گفتم:
- حالا که شادی بذار یه آهنگ بذارم شادتر شی.
لبخند دنداننمایی زد و گفت:
- آره آره...بذار!
romangram.com | @romangram_com