#من_به_برلین_نمیروم_پارت_29

- برچسب صیغه‌ای بهم بزنین.

قبل از حاجی طیبه‌خانم، رو به کیاوش کرد و گفت:

- ما که از اول هم می‌خواستیم برات زن بگیریم؛ چه زهرا دختر، ملوک‌خانم، چه الی!

مبادله ‌کالا به کالا؛ این حرکت طیبه‌خانم قشنگ توهین بود؛ اما چه می‌توانستم بگویم؟!

کیاوش با صورتی سرخ‌شده از حرص گفت:

- من دست روی کدوم قرآن بذارم و قسم بخورم که به نامحرم جماعت نگاه نمی‌کنم؟ آخه فکر کردین زن بگیرید برام، متعهد میشم؟ آخه شما واسه من زن عقد کنین یا صیغه کنین، من میشم پسر پیغمبر؟

شنیده بودم که طلبه‌ها زود ازدواج می‌کنند؛ اما باور نمی‌کردم! شدیداً دلم می‌خواست به کیاوش بگویم " تو که چشم‌هایت پاک پاک است، اصلا نمی‌دانی مونث را با کدام سِ می‌نویسند!"

از فکر کیاوش بیرون آمدم، چه کسی از خودم مهمتر؟

طیبه‌خانم را صدا زدم. به سمتم برگشت. این چشم‌ها، بعید می‌دانستم من را به عنوان عروس بپذیرند. به من نگاه کرد و گفت:

- ببین الی‌جان، تو هم عین دختر من! من اصلا از اینکه می‌خوای این‌جا بمونی ناراحت نیستم، فقط بحثم اینه اگه کسی پرسید این دختر کیه من چی بگم؟ بگم مادرتم؟ خاله‌اتم؟ تو که خودت می‌دونی رفت و آمد توی خونه‌ی ما زیاده.. بگم چی آخه؟ میشه همین‌جوری بلاتکلیف توی خونه بمونی؟ آخه درسته عزیزم؟ اصلا مسلم میاد، علی‌اکبر همیشه این‌جاس، میشه یه دختر نامحرم همین‌طور توی خونه بمونه؟ این تنها راه موجوده.. ما هدف اصلیمون کمک به توئه، وگرنه خودت هم می‌دونی برای دامادکردن علی‌اکبر هنوز زوده!

کیاوش با اخم و حرص به حاجی که با تسبیح ذکر می‌گفت و مادری که با ناراحتی پنهان به من نگاه می‌کرد، نگاه کرد و از خانه خارج شد. حاجی سرش را بلند کرد. یعنی صاحب این چشم‌های قهوه‌ای روشن، می‌توانستند نامهربان باشند؟ این چشم‌های پدرانه می‌توانند آینده‌ی من را به لجن بکشند؟

با صدایش من را به خود آورد:

- ببین دختر گلم، ما هدفمون این نیست تو برچسب استغفرالله، صیغه‌ای بخوری. شاید منظورمون رو من و طیبه‌خانم، بد رسوندیم. فکر کن داریم خواستگاری می‌کنیم! و واقعیتش هم همینه.. ان‌شاءاللّه بعد یه مدت هم عقد می‌کنین و یه زندگی مشترک رو تشکیل می‌دین.

چشم‌های آکنده از غمم را که دید، لحنش نرمتر شد:

romangram.com | @romangram_com