#من_به_برلین_نمیروم_پارت_25

خانم: مهرانا موحد، در شُرُف بیست و چهارساله شدن، اصالتاَ شمالی، لیسانس تنبلی محض دارم، تو چی؟

حس خجالت می‌آید و می‌رود:

- دیپلم ریاضی.

با نگاهش توضیح می‌خواهد و من خواسته‌اش را نادیده می‌گیرم. نمی‌توانستم که راست‌راست نگاهش کنم و بگویم "کیاوش الکی نگذاشت درس بخوانم!" و اگر بپرسد کیاوش کیست؟ بگویم همسرم! در فرم کاری من مجرد بودم و دلیلی نمی‌دیدم تا داستان دراز صیغه‌ای‌بودنم را شرح بدهم. پس حرفی نمی‌زنم و او هم درکم می‌کند و بحث را عوض می‌کند:

- مجردی یا متاهل؟

سوال قبلی‌اش هم به طور غیرمستقیمی به همین سوال ختم می‌شد؛ این یکی را دیگر نمی‌توانم بی‌جواب بگذارم، پس می‌گویم:

- مجرد.

قبل از آن که باز سیل وراجی‌هایش به سمتم سرازیر شود، می‌گویم:

- نگفتی باید چیکار کنم؟

آخ‌آخی می‌گوید و ادامه می‌دهد:

- این یکی میز توئه. تو مسئول گرفتن و دادن کلیدهایی و چک‌کردن ویزا و پاسپورت و اینا. اگه یه وقت من نبودم، رسیدگی به ارباب‌رجوع.

- من که بلد نیستم با همه‌اشون حرف بزنم.

مهرانا: نترس، اکثرشون انگلیسی حرف می‌زنن که تو هم بلدی. نگران نباش، من همیشه هستم!

چه‌قدر بی‌خیال است؛ هر چه می‌گفتم با "نگران نباش" جواب می‌گرفتم. البته تاکید داشت که اکثراً سر پُستش هست. می‌پرسم:

romangram.com | @romangram_com