#من_به_برلین_نمیروم_پارت_24


- آقای موحد پدرتونه؟

سرش را تکان می‌دهد:

- بهم نمیاد دخترش باشم؟

درصدد رفع سوءتفاهم برمی‌آیم:

- نه، منظوری نداشتم، فقط تعجب کردم.

شانه‌ای بالا می‌اندازد:

- لازم نیست این‌قدر رسمی باشی، من و تو دیگه همکاریم. اصلا بیا این طرف پیش من.

یک لحظه کیاوش فراموشم می‌شود، یک لحظه صرفاً برای خودم زندگی می‌کنم؛ بی‌حواس به گذر زمان. دسک را دور می‌زنم و روی صندلی چرخدار سرخابی کنارش می‌نشینم. مانیتور را خاموش می‌کند و می‌پرسد:

- اصل بده.

چنان می‌گوید "اصل بده" انگار این‌جا چت روم است! در دلم پوفی می‌کشم؛ اما در برابر او با لبخند جواب می‌دهم:

- الیسیما سپهری، بیست و سه ساله، تهران.

کنجکاو نیستم؛ اما برای خالی‌نبودن عریضه می‌پرسم:

- تو چی؟


romangram.com | @romangram_com