#مامورین_پر_دردسر_پارت_84


حتی با دیدن جسد ایدین و علی هم گریه نکرده بودم

گذاشتم الناز خوب خودشو خالی کنه و بعد رفتم بسمتش

:النازی پاشو .باید بریم خونه

-خونه؟هه من هیچ جا نمیام میخوای بری راه باز جاده دراز

:الناز موندن اینجا برات هیچ فایده ای نداره پاشو

-رفتن به خونه هم همینه من جایی نمیام

:باید برای فردا اماده شی

با جیغ گفت:خفه شووووو ستاره خفه شووووو چی میگییی ،به

همین راحتی راجب فردا حرف میزنییی؟د اخه لامصب نه غمی نه

romangram.com | @romangram_com