#مامورین_پر_دردسر_پارت_83

سرنوشت بی رحمی که حتی اونم به من نمیدید

رفتیم داخل نگاهی به تخت انداختم

النازی که تو چند ساعته گذشته همه چیشو باخت بود

النازی که بخاطر گریه زیاد ل*ب*ا*ش سفید شده بود و چشماش قرمز

دریا زد زیر گریه و ب*غ*لش کرد
النازم با دیدن دوباره چشمه اشکش جوشید و همراهیش کرد

انگار نیاز داشت به کسی که همپاش اشک بریزه

من بهترین دوستش بودم ولی تو این یه مورد هیچ کاری از دستم بر نمی اومد

هیچ اشکی برای ریختن نداشتم

از بچگی هم گریه نمیکردم برای هیچ چیز هیچ وقت چشمام اشکی نمیشد

romangram.com | @romangram_com