#مامورین_پر_دردسر_پارت_77


نیم ساعت بعد دم بیمارستان بودیم
الناز با ترس گفت:م م من میترسم

دستشو فشار خفیفی دادم و پیاده شدیم
نیما شونه به شونه امون می اومد

رفتیم سمت پذیرش نیما اسم و فامیلو گفت یه پرستار اومد و راهنماییمون کرد



با دیدن اسم سردخونه تنم یخ کرد مرور خاطرات سه سال پیش ،

چیزی که اصلا دلم نمیخواست اونارو بیاد بیارم

الناز سعی میکرد بره داخل ولی نباید میذاشتیم
نیما گرفته بودش النازم التماس میکرد که ولش کنیم


romangram.com | @romangram_com