#مامورین_پر_دردسر_پارت_6

به باراد و نیما نگاه کردم که داشتن با ماماناشون میر*ق*صیدن تو صورت نیما شاید اولین چیزی که جذبت میکرد چشمای ابیش بود و،بعد لبخندای خاصش باراد هم چهره خیلی جذابو خوشگلی داشت چشمای سبز درشت پوست سفید و دماغ و لب متتاسب موهای کوتاه قهوه ای لبخندی زدم


باراد...کسی که هیچوقت تنهام نذاشته بود حتی تو اون روز لعنتی...
با یاد اتفاقای اون روز و ماه و سال دستام مشت شد نفسام کاملا عصبی بود
لعنتی چته مگه فراموشش نکرده بودی هان پس چته
از جام بلند شدم و رفتم تو حیاط روی نرده ها خم شدم و..
فلش بک
سرم روی میز بود و داشتم به چرندیات اون شخص گوش میدادم ولی توجهی نکردم چی میگه
روزا میگذشت و اون شخص همچنان اصرار داشت که حرفاش درسته و منم با لجبازی درخواستشو رد میکردم
یروز بقدری کلافه بودم که با داد خواستم خفه شه و همون داد باعث شد که همه سراسیمه بیان داخل ولی کم کم متفرق شدن ولی اون موند پیشم و ارومم کرد
با دستی که رو شونم نشست از فکر اومدم بیرونو چشم دوختم به اون سه تا کله پوک
بی حرف کنار هم وایساده بودیم حالمو درک میکردن برای همین چیزی نمیگفتن من با حرف اروم نمیشدم پس اونا هم حرفی نمیزدن از دلگرمی های ابکی خوشم نمی اومد اونا هم دلگرمی الکی نمیدادن همین حضورشون همین بودنشون کافی بود برام
بعضی وقتا اینکه حس کنی یکی و داری که کنارت باشه از صد تا حرفم بیشتر بهت ارامش میده
الناز اینا و بقیه رفتن خونه ماهم که باید خونه عمو میموندیم تا خونه حاضر شه نیما هم که میموند بچم ذوق داشت
لباسامو عوض کردم و رفتن تو تخت ولی هرکاری کردم خوابم نبرد دریا تو ب*غ*لم خوابیده بود دلم نیومد بلند شم و بیدار شه بعد سه سال بازم تو ب*غ*لم بود سرشوب*و*سیدم دریا برای من کل دنیام بود همه ی زندگیم تو اسمش خلاصه میشد اینو همه میدونستن برای همین دریا هم در امنیت کامل بود و هم تو خطر
انقدر سرگرم نوازش موهای دریا شدم که نفهمیدم کی خوابم برد
صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم پوووووف چه خوابی بود

romangram.com | @romangram_com