#مامورین_پر_دردسر_پارت_5

افتاد دنبالم،منم که تنم میخارید برا این کارا با خنده فرار کردم خونشون حسابی بزرگ بود و حال میداد برا این کارا
بعد یه ربع خسته شد و نشست رو زمین منم با خنده نگاهش میکردم نیما تو بچگی بیشتر با دریا میپرید و هر موقع به من میرسید کرم میریخت ولی اونم به وقتش مثل باراد پشتم بود ولی خب این اقا نیمای ما دلشو بهه دریا خانم باخته بود و همیشه خیلی هواشو داشت البته دریا هم نسبت بهش بی حس نبود
متوجه جیغ و دست بقیه شدم و با خنده رفتم سمت نیما دستمو گرفتم سمتش یه نگاه بهم انداخت و یدونه از اون خنده خوشگلاشو بهم کرد و دستمو گرفت دستشو دور شونم حلقه کرد و روی موهاموب*و*سید:دلم تنگ شده بود برات فسقلی
خنده ای کردم و با دخترا(باران و الناز و دریا) رفتیم که حاضر شیم برای ادامه جشن.
یه دوش سریع گرفتم و نشستم تا اونا لباسا و وسایلو بیارن
دوتا کاور و کیسه گذاشتن جلوم و خودشونم سریع دست به کار شدن دیدم اینا مشغولن منم تا یکم اب موهام گرفته شه تصمیم گرفتم بشینم از بیکاری شروع کردم به انالیز دخترا
الناز چشماش قهوه ای بود با پوست گندمی و دماغ و لب های متناسب صورتش موهای قهوه ای رنگ شدش که حالت دار بود و تا وسطای کمرش میرسید صورت ساده ولی جذابی داشت
باران دوست صمیمی من وارام از دوران بچگیمون بود و همسایه دیوار به دیوارمون البته هنوزم هست
چشمای نسبتا درشت قهوه ای تیره با ابروهای هم رنگش لبای صورتی خوش فرم و موهای قهوه ای تیره وگونه های برجسته زیباییشو چند برابر کرده بود
دریا چهار سال ازم کوچیک تر بود و ۲۳سالش بود چشمای درشت مشکیش با ابروهای هلالی شکلش پوست سفید و لبای صورتی رنگش موهاش درست همرنگ چشاش بود ،مشکی مشکی و همه از این همه تفاوت بین من و اون تعجب میکردن ....
با صدای دریا دست از انالیز دخترا برداشتم و بهش نگاه کردم .
اوپس حاضر شده بودن از جام بلند شدم و لباس و از کاور در اوردم
یه لباس سبز رنگ بود که یه طرف شونش ل*خ*ت بود و اون طرف حالت چین داشت که به پشت لباس وسط بود تا یکم بالاتر از زانو می اومد یه بافت به حالت کمربند روش میخورد که کرم رنگ بود کفشای طلایی با گوشواره های ست کفش ..لباسارو پوشیدم موهامو از تو حوله در اوردم و با سشوار خشکش کردم رفتم سمت میز ارایش برای همچین مهمونی هایی ارایش غلیظ نمیکردم یه رژ هلویی رنگ زدم و تمام موهامم فر کردم و با کش بستمش روی شونه ل*خ*تم
خووب میریم سر انالیز قیافم درست برعکس دریا بود یا بهتره بگم دریا برعکس من بود
چشمای درشت ابی روشن با رگه های ابی پررنگ مژه و ابروهای مشکی لبای قلوه ای صورتی پوستم در برابر دریا یه دو رجه ای سفید تر بود و آما
مهم ترین و دوست داشتنی ترین معلولیت دنیا رو داشتم اونم نه یکی بلکه دوتا
دو تا چال عمیق دو گونه هام بود.
موهای ل*خ*ت بلوند بلند تا حدودای ب*ا*س*ن چهرمو کاملا اروپایی کرده بود ولی دریا نمونه کامل یه دختر شرقی بود دست،از انالیز کردن برداشتم و با دخترا رفتیم پایین صدای بلند اهنگ می اومد باراد با دیدنمون یه سوت بلند بالا کشید و زوم شد رو باران ولی سریع به خودش اومد و دست من و کشید وسط شروع کردیم ر*ق*صیدن ولی من خسته تر از اونی بودم که بخوام خیلی اون وسط بمونم برای همین بعد اینکه با باراد و نیما و بابا ر*ق*صیدم رفتم نشستم چقدرم تو خسته بودی..

romangram.com | @romangram_com