#مامورین_پر_دردسر_پارت_4

لبخندی زدم و با شوق زیادب*و*سیدم صورت بابا بزرگ دوست داشتنیمو
بعدم فرو رفتم تو اغوش امن مامانی و اونم کلی گریه کرد و قربون صدقم رفت تازه رسیدم به مامان اینا
بابا و مامانم کلی قربون صدقم رفتن منم عین توپ از این ب*غ*ل به اون ب*غ*ل پاس داده میشدم اخر سر رسیدم به نیما که با لبخند خبیثی بهم چشم دوخته بود
غلط نکنم این میخواد یه کرمی بریزه ولی در کمال تعجب محکم ب*غ*لم کرد و جوری فشارم داد که استخونام خورد شد با غر غر گفتم :نیماااااااااااااااااااا ،ولم کن لهم کرددیییییییییی،دهههه میگم وللللم کن
نخیر مثل اینکه قصد نداره ول کنه دستامو بردم سمت پهلوش و یه نشگون گرفتم که یه اخ گفت و دستاش ول شد سریع دستاشو گرفتم و پیچوندم به پشت
-اییییی ولم کن
:بگو غلط کردم
-عمرااا
:اوکی پس تو همین حالت میمونیم
همه داشتن میخندیدن که نیما با اخم گفت:نخندین بیابن نجاتم بدین از دست این روانی
عمو:پسرم کرم از خود درخته
خنده ها شدت گرفت نیما که از باباش اینا ناامید شده بود روبه بابایی گفت:بابایی شما نظری نداری ؟نمیخوای به سوگلیت چیزی بگی
بابایی:نه تا تو باشی دختر گلمو اذیت نکنی
لبخندی زدم و نیما نگاه کردم :میگی یا نه؟
-تلافیشو سرت در میارم دختر عمو
فشار دستمو زیاد کردم ولی نه جوری که اسیب ببینه
-خییله خوب باباغلط کردم خوبه؟
دستاشو ول کردم و با لبخند پیروزمندانه ای نگاهش کردم و ابرو بالا انداختم از حرصش با داد گفت:ستااااارههههه کشتمت

romangram.com | @romangram_com