#مامورین_پر_دردسر_پارت_15
یک ساعتی طول کشید تابرسیم زو سه تا کوچه اونور تر ماشین وایساد پیاده شدیم و رفتیم سمت انباری که ادرسشو بهمون داده بودن البته به من که نه به اون دوتا
کد و گفتن و رفتیم داخل تو نگاه اول یه چیزی شبیه انبار میوه بود رفتیم جلوتر سمت یه مرده که اونجا بود کارتامونو نشون دادیم که سری خم کرد و راهو نشون داد
یه راه پله مخفی میخورد اخر راه رویی که توش بودیم از پله ها رفتیم پایین که با یه ایل جمعیت مواجه شدیم سالنش هیچ شباهتی به زیر زمین نداشت کف سرامیک با دیوار های تازه رنگ شده و میزها وصندلی هایی که برای نشستن ترتیب دیده شده بودن دو سه نفر با دیدن سیاوش اینا اومدن
سمتمون از حرفاشون فهمیدم که قبلا چند تا عملیات و باهم رفتن
تو سکوت داشتم نگاهشون میکردم
یکیشون برگشت سمتم :تو جدیدی؟
بدون هیچ واکنشی ،نگاهی که ازش غرور میبارید بهش انداختم و با لحن جدی و خشکی گفتم:مفتشی؟
از عکس العملم جا خورد و چیزی نگفت میدونستم اینم بخاطر حضور تو این جلسه است وگرنه اینا معمولن انقدر مظلوم نیستن
یکساعتی گذشته بود و هیچ اتفاق خاصی نیوفتاده بود
حدس میزدم مجلساشون بیشتر از ابن هیجانی باشه ولی انگار برعکس بود .صد رحمت به جلسه های خودمون والا
romangram.com | @romangram_com