#مامورین_پر_دردسر_پارت_14

-بر منکرش لعنت
:بشمار
نیما:ادامه بحث بعد از پیام های بازرگانی...

رفتیم طبقه پایین سیاوش و کیارش پایین بودن و سعیدی داشت بهشون وظایفشونو گوش زد میکرد یکم رفتیم جلوتر که متوجه اومدنمون شدن چشمای هر سه تاشون گرد شده بود به باراد گفته بودم که نمیخوام هویت عملیاتیم لو بره برا همینم قرار نبود که سیاوش اینا خبر دار شن که من همون ستاره ام

باراد:خیله خوب فکر کنم دیگه اماده باشین ایشونم حامد توکلی ماموری که قراره باهاتون بیاد

کیارش با پوزخند گفت:پس اون دختره کو ؟

باراد:نمیاد

یه پوزخند زد که دلم میخواست همون لحظه یه مشت بزنم صورتش پخش زمین شه دلم خنک شه

:بهتره سوار شین داره دیر میشه

سرشونو تکون دادن ،دوتاشون سوار ماشین شدن منم پشت بندشون سوار شدم


romangram.com | @romangram_com