#مامورین_پر_دردسر_پارت_130
میشد از پیام های اخطار راجب ایدین و اینکه ازش دوری کنم ولی بازم توجهی نکردم
یه شب تو دفتر داشتیم با باراد پرونده هارو مرتب میکردیم که یه
اس اومد که ساعت دو برو به این ادرس و بارادم وقتی اسم و خوند گفت که بریم
سر ساعت دو رسیدیم به ادرس و رفتیم داخل نشونی اتاق شماره دو
و گرفتیم و یارو خیلی سعی مرد جلومو بگیره ولی خب نتونست و
رفتم سمت اتاق و درشو باز کردم
هہ ایدین با پنج تا دختر تو تخت
بود و داشت ..... جالب بود که شیما هم جزوشون بود حس
میکردم غرورم خورد شده و پاهام تحمل وزنمو نداره داشتم میوفتادم
که باراد زیر بازوم و گرفت و بردم بیرون خنده داره ولی ایدین جا
romangram.com | @romangram_com