#مامورین_پر_دردسر_پارت_115
برده بود بالا و مثلا سوت میزد نیما و بارادم سرخ شده بودن از خنده
اولین نفر خود الناز پوکید از خنده بقیه هم اروم اروم میخندیدن به
ارمین نگاه کردم که سریع بلند شد و رفت مامان و خواهرشم دنبالش رفتن
تا حدود هفت تو مسجد موندیم و بعدم رفتیم خونه برای شام و
چشمامو به ساعت دوختم و ازجام بلند شدم یه مانتو شلوار مشکی پوشیدم
الناز فردای خاک سپاری غیبش زد و تو یه اس گفت که نیاز داره تنها باشه
امروز رییس برمیگشت و قرار بودبریم سر همون انباره
از خونه زدم بیرون دریا خودش با ماشینش می اومد تو این دوروز سعی کردم باهاش روبه رو نشم
و موفقم بودم
romangram.com | @romangram_com