#ملکه_دنیای_ماورا_پارت_35
- شما جوونها چی میخواید راجع به دامنه هیمالیا بدونین؟
بابک که از لحن شیرین و گرم زن تعجب کرده بود، گفت:
- ما قصد سفر به اونجا رو داریم؛ ولی قبلش خواستیم اطلاعاتی به دست بیاریم تا اونجا با چیزی مواجه نشیم.
زن درحالیکه شربتش رو سر میکشید گفت:
- اگه فقط برای سفر دارین میرین هیچ خطری شما رو تهدید نمیکنه و فقط باید نگران سردی هوا باشین!
سارا چشمغرهای به بابک رفت و رو به زن کرد و گفت:
- ولی مادرجان ما همیشه دلمون خواسته افسانههای قدیمی رو راجع به جاهایی که میریم بدونیم.
زن با چشمانی ریز شده به سارا نگاه کرد و سرش را تکان داد و گفت:
- حرف تو قابلقبولتره دختر جان، ولی منم این موها رو توی آسیاب سفید نکردم! منم وقتی جوون بودم به دنبال یاقوت سرخ به دامنهی هیمالیا سفر کردم.
با شنیدن اسم یاقوت سرخ هر سه نفر شکه شدند و به همدیگر نگاه کردند. رایان ناگهان از جایش نیمخیز شد و گفت:
- ازش چی میدونی؟
زن به رایان نگاه کرد و گفت:
- جوان بهتره آروم باشی تا جواب سؤالت رو بگیری.
زن به دیوار خیره شد و انگار در این دنیا سیر نمیکرد. شروع به تعریف داستان زندگیاش و حوادثی که در طول مسیر ماجراجوییاش اتفاق افتاده کرد.
romangram.com | @romangram_com