#ملکه_دنیای_ماورا_پارت_32


بجنگید با سیاهی شب

مرا پیدا کنید در دل تاریکی

مرا پیدا کنید در دل تاریکی.

- این رمزی بود که قبل از ناپدید شدن برای ما به جا گذاشت! لعنتی اون زن یه سرنخ بود. بابک من شک ندارم اون خیلی بیشتر از اینا می‌دونست.

بابک درحالی‌که گوشه‌ی لبش را نیشگون می‌گرفت و اخم‌هایش را درهم کرده بود، گفت:

- کاریه که شد! ما الان باید به این فکر کنیم که منظورش از این حرفا چیه و یه سرنخ دیگه پیدا کنیم. الان هم بهتره پیش سارا بریم؛ فکر نمی‌کنم دیگه چیزی پیدا کنیم!

رایان سرش را به موافقت تکان داد و همراه برادرش به مکانی که خواهرشان برای اقامت فراهم کرده بود رفتند. به محض رسیدن، سارا آن‌ها را مجبور به تعریف همه‌ی مسائل کرد.

بعد از این که بابک همه‌ی اتفاقات را برای سارا بیان کرد، سارا کمی بعد از تأملی گفت:

- این جمله‌ای که به شما گفته «بگردین زیر زمین و مکان‌های به دور از دید.» این یعنی روی زمین نباید دنبالش بگردیم!

ناگهان هر سه نفر به یکدیگر نگاه کردند و یک صدا گفتند:

- رودخانه!

بابک سری تکان داد و گفت:

- درسته ما داریم به دامنه هیمالیا می‌ریم؛ ولی حتماً رودخونه‌ای باید اونجا باشه. این یعنی هرچی که هست ما روی زمین نباید دنبالش بگردیم.

سارا که به فکر فرو رفته بود، در ادامه حرف‌های برادرش گفت:

romangram.com | @romangram_com