#ملکه_دنیای_ماورا_پارت_28


- مینا دیگه کیه؟ چی رو می‌خواد بگه؟

ماریا خواست جواب او را بدهد که دنیل میان حرف مادرش پرید و درحالی‌که با چشمانی پر از شیطنت به مارال نگاه می‌کرد، گفت:

- بهتر نیست خودت بیای و ببینی مینا کیه تا این که ما برای تو تعریف کنیم؟!

مارال با شک و تردید به دنیل نگاه کرد؛ ولی در نهایت تصمیم گرفت که همراه آن‌ها برود تا خودش از ریشه این مسئله را حل کند.

آن‌ها وارد سالنی در ضلع شرقی ساختمان شدند سرتاسر سالن تابلوهای آنتیک از مناظر و چهره‌های گوناگون آویزان شده بود.

مارال پشت همه‌ی آن‌ها حرکت می‌کرد تا اینکه همه از حرکت ایستادند و روبه‌روی تابلویی بسیار بزرگ از زنی زیبا با موهای سفید و چشمانی بنفش ایستادند. چهره داخل تابلو به زیبایی پری‌های افسانه ای تجلی می‌کرد.

مارال مسخ زیبایی زن شده بود که متوجه شد ماریا زیرلب چیزی را تکرار می‌کند. چشم از او گرفت و دوباره به تابلو خیره شد که ناگهان احساس کرد چشمان زن پری چهره تکان می‌خورد! او فکر کرد به‌خاطر خیره ماندن به تابلو خیالاتی شده است و چشمانش را از تابلو گرفت و بعد از چند ثانیه دوباره به آن نگاه کرد.

چیزی که می‌دید را باور نمی‌کرد؛ زن داخل تابلو جان گرفته بود و تکان می‌خورد. او چند باری خودش را تکان داد و در آخر با لحنی اغواکننده سلام کرد و درحالی‌که به مارال خیره شده بود، گفت:

- چه کاری باعث شده تا مرا احضار کنید؟

مینا اتصال بین چشمانش با مارال را قطع کرد و به سوی ماریا نگریست و گفت:

- ورد رو تو خوندی ماریا! پس بهترم هست که خودت توضیح بدی جریان از چه قراره؟

ماریا به نشانه‌ی قبولی حرف‌های مینا چند بار سرش را تکان داد و درحالی‌که به مارال نگاه می‌کرد، بدون هیچ توضیحی و کاملاً ناگهانی گفت:

- او بانوی محافظ هست!

مینا با ابروهای بالا رفته از تعجب، اول به ماریا و سپس به مارال نگاه کرد و دستش را به‌سمت او دراز کرد و گفت:

romangram.com | @romangram_com