#ملکه_دنیای_ماورا_پارت_27
زن از جایش بلند شد و درحالیکه در دود غلیظ درون چادر فرو میرفت، جملهای را به زبان آورد که رایان و بابک را به فکر رو برد.
- بگردید در زمین و زیر زمین
بگردید مکان به دور از دید
بجنگید با سیاهی شب
مرا پیدا کنید در دل تاریکی
مرا پیدا کنید در دل تاریکی.
بابک و رایان به دنبال زن وارد چادر شدند؛ ولی او ناپدید شده بود...
***
بخش مارال بانوی محافظ
در سویی دیگر، همه از ظهور بانوی محافظ در تعجب بودند. در طول چندین سال هیچ بانوی محافظی ظاهر نشده بود و اکنون بعد از مدتها این ظهور ناگهانی فکر همهی اعضای خانواده را درگیر کرده بود.
ماریا با پی بردن به نیروهایی که بالقوه در درون مارال خفته بودند، بهشدت هیجانزده بود. از طرفی هم احساس عجیبی داشت، در واقع او در بین احساسش گم شده بود و نمیدانست باید پیرو کدام یک باشد؛ ولی این را خوب میدانست که برای فهمیدن دلیل ظهور ناگهانی بانوی محافظ، اتفاقاتی که اخیرا رخ داده بود و همچنین فهمیدن میزان نیروی مارال تنها یک نفر میتوانست آنها را یاری کند و او هم کسی نبود جز بانو مینا!
ماریا با این فکر ناگهان از جایش بلند شد و رو به جمع کرد و گفت:
- اگه کسی بتونه به ما کمک کنه، کسی نیست جز مینا. بهتره همین الان به دیدنش بریم!
مارال که هنوز در کل موضوع پیش آمده سردرگم و نمیتوانست باور کند که همهی اینها در بیداری و دنیای واقعی اتفاق میافتند با سری که از هجوم اطلاعات به شدت درد میکرد و چشمانی که قرمز شده بود، بهسختی از جای خود بلند شد و پرسید:
romangram.com | @romangram_com