#ملکه_دنیای_ماورا_پارت_17


- آره منم حس خوبی ندارم. هروقت این کلاغای لعنتی سرو‌کله‌شون پیدا میشه یه اتفاق بدی می‌افته.

هنوز جمله‌ی بابک تمام نشده بود که دو مرد جلوی ماشین آن‌ها ظاهر شدند و بابک به‌سرعت ترمز کرد. صدای ایستادن لاستیک‌های ماشین تا چند فرسخ دورتر منعکس شد. بابک به همراه رایان از ماشین پیاده شد، رایان با چهره‌ای که عصبانیت در آن مشهود بود رو به دو مرد فریاد کشید و گفت:

- احمق‌ها مگه از جونتون سیر شدین که جلوی ماشین می‌پرید؟! اگه می‌خواید بمیرید بگید خودم می‌کشمتون!

یکی از مردها به دوست خودش نگاه کرد و به رایان پوزخندی زد و درحالی‌که چشم‌هایش به رنگ طلایی برق زد، گفت:

- نه ما نمی‌خوایم بمیریم؛ ولی می‌خوایم شما خون‌آشامای کثیف رو بکشیم. می‌دونی که بوی کثیفتون تا چند مایل جلوتر از خودتون میاد! ما هم دوست نداریم بذاریم موجودات کثیفی مثل شما زندگی کنن.

بابک و رایان درحالی‌که به هم نگاه می‌کردن پوزخندی زدند و بابک کتش را از تن خارج کرد و رایان هم آستین‌هایش را بالا داد و رو به مرد کرد و گفت:

- آهای سگ کثیف! ما هر خون‌آشامی نیستیم، ما از خانواده‌ی اصیلیم.

بعد از این حرف رو به بابک کرد و گفت:

- نظرت چیه یه خورده بازی کنیم برادر؟

بابک هم نیشخندی زد و موافقت خود را اعلام کرد.

ناگهان آن دو مرد شروع به تغییر قیافه کردند. صدای شکستن استخوان و فریادهابشان لرزه بر تن بیننده می‌انداخت. تمام استخوان‌های آن‌ها شکست و در عرض چند ثانیه دندان‌های درنده آن‌ها پدید آمد و به گرگ تبدیل شدند. به‌سمت بابک و رایان حمله کردند. بابک سعی می‌کرد تا خود را از تماس دندان‌های گرگ‌ها دور کند. هنگامی که گرگ با یک جهش به‌سمت بابک پرید، با هم به زمین پرت شدند؛ اما بابک پوزه گرگ را گرفته بود و در یک حرکت گردنش را شکست؛ اامارایان که با گرگ دیگر درگیر بود، گرگ را در با دستانش بلند کرد و به گوشه‌ای پرتاب کرد. هنگامی که گرگ از جای خود برخواست و به‌سمت رایان حمله کرد، او با یک حرکت قلب گرگ جوان را از سـ*ـینه درید.

***

رایان گفت:

- خب این هم از این! تا شما باشید دیگه ما رو تهدید نکنید.

romangram.com | @romangram_com