#ملکه_دنیای_ماورا_پارت_10


- چیزی که دیدی از هر واقعیتی واقعی‌تر بود!

بابک که گیج شده بود و نمی‌فهمید جریان از چه قرار است، فریاد کشید و گفت:

- چی میگی برای خودت. ما که نمی‌تونیم بچه‌دار بشیم، فکر کردی من احمقم؟

روبی که دیگه از سؤالات بابک کلافه شده بود، گفت:

- اه! بسه دیگه! آره شماها نمی‌تونید؛ ولی ما از اجداد روشنایی دستور موکد داشتیم برای ایجاد فرزندی از نسل شما. برادر تو این توانایی رو داشت؛ چون که اون یک دورگه بود. خون برادرت و جادوی ما و روح دمیده شده همه‌ی خدایان، زمینه‌ساز تولد دورگه‌ای با قدرتی فوق‌العاده شد؛فرزندی از سه نسل افسانه‌ای.

بابک احساس می‌کرد اطلاعات وارد شده به ذهنش به شدت زیاد هستند و برای همین حسابی گیج شده بود، گفت:

- یعنی الان بچه‌ای که حرفش رو زدی متعلق به رایانه؟

- آره، این بچه‌ی برادر تو هستش. بابک خان ما فقط نه ماه برای آماده‌سازی وقت داریم تا بعد از به دنیا اومدن این بچه بتونیم از همه‌ی تاریکی‌ها دورش کنیم و کسی متوجه حضورش نشه.

بابک که به خودش آمده بود و از ته قلب بابت این بچه‌ی ناخواسته و حتی شاید حاصل جادو، ولی هم‌خون برادرش خوش‌حال بود، رو به روبی کرد و گفت:

- برای محافظت ازش باید چی‌کار کنیم؟

- اولین کارتون در رشته کوه‌های هیمالیا است؛ برای بازگرداندن یاقوت سرخ و همچنین دستیابی به اشک ققنوس. اشک ققنوس به این راحتی‌ها به‌دست نمیاد و باید بگم من نمی‌دونم چطور میشه این کار رو کرد! سومین چیزی که باید به‌دست بیاری، گیاهی به اسم پر دریاییه و همچنین گیاه حبابی که اون رو باید از آخرون به‌دست بیارید. می‌دونید آخرون چیه؟

- نه از کجا باید بدونم؟

- آخرون رودی در جهان زیر زمین هست و این رود قالبه انسانی داره. می‌تونید باهاش حرف بزنید اون پدر اسکافالوسه. در آخر تکه مویی از سیرن‌ها! خیلی باید مراقب اونا باشید؛ چون با جادوی طنین زیباشون طعمه‌شون رو به دام می‌ندازند...

درحالی‌که بابک از دیده‌ها و شنیده‌هایش به شدت متعجب بود؛ اما در این زندگی هزار ساله کاری وجود نداشت که برای آن‌ها غیرممکن بوده باشد.

romangram.com | @romangram_com