#مهتاب_پارت_88


-اما من آرایش کردن رو دوست دارم

-منم نگفتم آرایش نکن میگم برای رفتن به بیمارستان اون همه کار لازم نبود

حرفی نزدم وبه بحث خاتمه دادم .دراین مورد نمیتونم کنار بیام .....

به خونه که رسیدیم علی رفت حموم من هم براش لباس گذاشتم .داشتم یه چیزی درست میکردم که بخوریم که زنگ خونه رو زدند رفتم حیات تا دروباز کنم .

دروباز کردم وبا دیدن پریسا با چشمهای گریون وقرمز احساس کردم دیگه قلبم نمیزنه نگاهی به چمدونش که کنارش بود انداختم وگفتم: پریسا

خودشوانداخت بغلم وبا صدای بلند شروع کرد به گریه کردن .احساس میکردم دارم سکته میکنم وتنها چیزی که از دهنم درمیومد این بود که چی شده .پریسا چی شده.حرف بزن پریسا .

علی هم ازحموم دراومد وبرای پریسا آب قند درست میکرد اما پریسا فقط توی بغل مامان گریه میکردوحرف دیگه ای هم نمیزد .

کمی که آروم شد وگفت : خیلی وقته داریم برای بچه دار شدن دوا درمون میکنیم اما مشکل از منه اون ها نمیتونن عروسی رو که اجاقش کوره رو نگه دارن گفتن دیدار بعدیمون توی دادگاه

دستم رو روی دهنم گذاشتم وکنار حوض نشستم علی هم پشتم رو میمالید وبهم آب میداد .یعنی خواهر من بچه دار نمیشد یعنی رفتارهای آقا مهدی دلیلش فقط به خاطر بچه دار نشدن پریسا بوده باورم نمیشه .یعنی خواهر بیچاره من همه ی این ها رو توی دل خودش ریخته وبه ما هم حرفی نزده

مامان گفت : پس چرا بهمون نگفتی ؟مگه ما خانوادت نبودیم ؟مگه تنها بودی تو

-میگفتم که چی بشه ؟که نگران بشین ؟مشکلات خودتون کمه که این هم میاوردم روش

مامان حرفی نزد وپریسا ادامه داد :مامان چیکار کنیم ؟ با طلاق من آبرومون میره

-کی همچین حرفی رو زده .دارم با هزار جون وزحمت کار میکنم که بچه هام از هیچکس عقب نباشن وغرور داشته باشن .وقتی گفتن طلاق طلاق میگیریم وقتی از تو خونه بیرونت کردن یعنی کارما دیگه با این خانواده تمومه همین هفته خودمون برای دادخواست طلاق اقدام میکنیم .

مامان چادرشالدارش رو روس سرش انداخت وبه کارگاه رفت .به عزیز نگاه کردم که ناراحت به پریسا نگاه میکنه رفتم کنارش نشستم ودست چروکش رو توی دستم گرفتم وگفتم :عزیز اگه پریسا طلاق بگیره من به خانواده علی چی بگم ؟ عزیز خودتون که فرخنده خانم رو میشناسین


romangram.com | @romangram_com