#مهتاب_پارت_87
نگاهی تاسف برانه بهم انداخت وروی تخت نشست از کارش خیلی حرصم گرفت انگار دوست داره که من به خودم نرسم .رفتم توی دستشویی وهمه آرایشم رو شستم بدون هیچ عطر وآرایشی آماده جلوش ایستادموگفتم بریم
-چرا آرایشت رو پاک کردی؟
-حوصله نگاه های مسخره وکنایه هات روندارم
-من بهت کنایه نزدم اما به نظرم این همه آرایش هم نیازنیست .
-بریم داره دیر میشه
پشت رل نشستم وعلی هم کنارم .ازش ناراحت بودم من برای این که احساس خجالت نکنه بهترین مارک های لوازم آرایش وبهترین پارچه ها ولباس ها رو میگرفتم اون وقت آقا ازمن میخواد آرایش نکنم هه
جلوی بیمارستان پیاده شدیم بعد ازکمی معطلی یه آقایی اومد ومشغول باز کردن گچ پای علی شد .با دیدن پوست پاش کمی مورمورم شد اما خب شوهرم بود نمیشدکه اه واوه کنم .پوست دستش هم مثل پاش شده بود
وقتی اون مرده نگرانی من رو دید گفت : نگران نباشید با آب گرم ماساژبده خوب میشه .
لبخندی زدم وچیزی نگفتم .
موقع برگشت علی صدای ظبط رو کمی کم کرد وگفت: ازمن ناراحتی ؟
-نه
-هستی هنوز نمیدونی از چشمهات همه چیو رو میخونم
-به فرض که هستم
-دلم نمیخواد اینجور باشه ..وقتی آرایش میکنی خیلی خوشگل تر میشی دلم نمیخواد توی خیابون مردها توی دلشون تحسینت کنن اینو از روی غیرتم نمیگم از روی حسادتم میگم .دلم میخواد خوشگلیت برای من باشه .
چاره ای نبود دوست نداره زنش خیلی آرایش بکنه .اما خب دل خودم چی ؟من عاشق آرایش کردنم
romangram.com | @romangram_com