#مهتاب_پارت_85
-اااااا؟علی کجا دارم میرم مگه
-هرجا من باشم تو هم اونجایی
-علی اینجوری یه ذره شر میخوابه اذیت نکن
-پس منم میام
من که از خدام بودعلی بیاد خونه ما وبدون هیچ نیش وکنایه ای کنار هم باشیم مامان هم ازخداش بود .
سرم رو تکون دادم که یعنی باشه ......
کمکش کردم بلند شه عصایش رو دادم دستم وآروم آروم رفتیم حیات .فرخنده خانم داشت توی حیات سبزی ها رو میشست با دیدن ما گفت : کجا داری میری علی ؟
-داریم میریم خونه مهتاب ینا .اون جا یه ذره آرامش دارم
دست علی رو فشار دادم وگفتم : علی خواهش میکنم
فرخنده خانم : این مسخره بازی ها چیه ؟برگرد ببینم
-مهتاب داره میره منم میخوام کنار اون باشم .شاید شب برگردم شایدهم موندم همونجا
فرخنده خانم چیزی نگفت وما هم به خونه خودمون اومدیم
درو زدیم وپیمان اومد در رو باز کرد .با دیدن علی پرید وبغلش کرد علی میخندید وازش میخواست ولش کنه منم دیدم علی نمیتونه تعادلش رو حفظ کنه ازش خواهش کردم که دستش رو از گردنش برداره .اومدیم داخل حیات عزیز مثل همیشه توی ایوون نشسته بود و مامان هم گل ها رو آب میداد با دیدن علی مامان اومد سمتمون وگفت: الهی بگم چی بشن اون هایی که این بلا رو سرت آوردن .
romangram.com | @romangram_com