#مهتاب_پارت_83
-چند وقتی هست اینجایی گفتم شاید دیگه سرکار نمیری
با زبان بی زبانی بهم میگفت که کنگر خوردم ولنگر انداختم .امیر عصبی رو به فرخنده خانم کرد وگفت: من ازش خواستم به خاطرم مرخصی بگیره وپیش من نباشه .
-چرا آخه پسرم شاید مهتاب کار داره نباید که همش کنار تو باشه .
-کنار من نباشه توی این موقیعت باید کجا باشه ؟
فرخنده خانم نگاه بدی به علی کرد وگفت : به هرحال من میگم نباید مزاحم مردم بشیم .
-مردم چیه مادر من مهتاب زن منه
-زن تو باشه کار داره یا نه
-کارش منم .مشکل چیه الان ؟ اگه دلتون نمیخواد مهتاب اینجا باشه ما میریم خونه مهتاب .مامان نسرین من ومهتاب رو روی چشمم میذاره
-یعنی میخوای بگی من به شما بی احترامی میکنم ؟
علی پوزخندی زد وچیزی نگفت
فرخنده خانم رو به من گفت : همه ی این ها تقصیر شماست ها .علی تا چند وقته پیش اصلا زبون نداشت
علی گفت: بله چون شما هم اینجوری ما رو اذیت نکرده بودین .چند وقتی تحمل کنین عروسی که کنیم از این جا میریم اون وقت حسرت یه ساعت دیدنمو میکشید .
-علی مواظب حرف زدنت باش من مادرتم
علی سرش رو انداخت پایین .فرخنده خانم رو به من گفت: تو علی رو از ما گرفتی تو باعث شدی علی اینجوری با من حرف بزنه همه تقصیرها گردن تو
علی گفت: مادرمی درست احترامت واجبه درست اما تو احترام من وزنم رو نگه داشتی .هیچ فهمیدی وقتی با خیال راحت بهش تیکه مینداختی ودلت خنک میشد این توی بغل من گریه میکرد .هیچ فهمیدی با زخم هایی که به سینه این زدی دل بچه اتم خون کردی نه مادر اگه متوجه میشدی هیچ وقت این کارها رو نمیکردی .
romangram.com | @romangram_com