#مهتاب_پارت_82


با صدای مژگان وفرخنده خانم بیدار شدم اما چشمانم رو باز نکردم

مژگان: نگاه کن این مگه میتونه از علی پرستاری کنه همش خوابه

-ای کاش کمی صبر میکردیم واین همه زود به خواستگاری نمیرفتیم

-مگه به حرف شما بود مادر من علی این رو دوست داشت به حرف شما هم توجه نمیکرد

-راست میگی .خواست خود علی بود

-اما مامان خدایی خیلی زرنگ وتمیزه اصلا طاقت شلوغی رو نداره

-اصلا هر چی بیا بریم الان علی بیدارمیشه

بلند شدم وبا عصابی داغون توی جام نشستم .علی هم دستش رو از روی صورتش برداشت ونگاه غم زده ای به من کرد انگار او هم حرفهای مادرش را شنیده بود لبخند کم جونی زدم .اما لبخندم تبدیل به بغض واشکهایم پایین آمد علی درآغوشم گرفت و من خیلی بی صدا بدون هیچ جلب توجه ای هرچقدر تونستم گریه کردم

علی سرم رو بلند کرد وگفت: مهتاب به من فکر کن .به حرفهاشون اهمیت نده اون ها دوست دارن دیگران رو اذیت کنن .نظرهاشون اصلا مهم نیست به نظر من تو بهترین انتخاب بودی برای من.

از خوشگلی که هیچی کم نداری چشمهای مشکی وپوست سفیدت واون لب های خوش فرم وقرمزت به قدری خوشگلت کرده که آدم دلش برات ضعف میره .اون سرسنگینی ونجابت منو دیوونه خودش کرده .مهتاب تو برای من بهترینی اینو یادت باشه .دیگه به خاطر حرف های الکی ومزخرف اشک نریز ارزش تو بیشتر از اینهاست

برای این که عذاب وجدان نگیره لبخندی زدم واو هم من رو غرق بوسه هایش کرد وبا حرفها وزمزمه هایش تمام حرف های آنها رو از ذهنم پاک کرد

تمام وقتی رو که کنار علی بودم فقط به خوب شدن دوباره اش فکر میکردم وبه حرف های فرخنده خانم ودخترهاش هم اهمیت نمیدادم کنار علی نشسته بودم وآب پرتقالشو ذره ذره بهش میدادم .فرخنده خانم بدون این که در بزنه وارد اتاق شد .نگاهی به من علی انداخت وروی صندلی کنار تخت نشست .

رو به من گفت: دیگه سرکارنمیری ؟

-چطور مگه مادرجون ؟


romangram.com | @romangram_com