#مهتاب_پارت_79
از شدت نگرانی دیگه اشکهام پایین میومد فرخنده خانم هم خونه نبود یعنی هیچکس توی خونه اشون نبود .
تلفن که زنگ خورد هجوم بردم سمتش سارا بود که با صدایی گرفته که خبر از گریه کردنش میداد گفت : مهتاب بیا بیمارستان.......علی تصادف کرده
دیگه یادم نیست که چطور لباس پوشیدم وبا کی وچه ماشینی به بیمارستان رفتیم .
اما به خوبی یادم بود که وقتی وارد بیمارستان شدم فقط از خدا سلامتی علی رو میخواستم اون موقع حاظر بودم فرخنده خانم خوار وذلیلم کنه اما علی سلامت باشه
پرسون پرسون اتاق رو پیدا کردیم ورفتیم .همه فامیل های علی اونجا بودند .
نزدیکشون رفتیم اما فقط از بین اون همه جمیعت احمد وسارا جواب سلامم رو دادند به مامان وستاره هم خیلی برخورده بود اما به پای تصادف علی گذاشتن وحرفی نزدند
با دستانم صورتم رو پوشانده بودم ومنتظر بودم دکتر علی بیاید وحال اورا بپرسم .قوم علی که جوابمون رو نمیدادند .
پرستار که از اتاق علی اومد رفتم سمتش وگفتم : ببخشید خانم من همسر بیمار اتاق 104هستم حالشون چطوره
-نگران نباشید حالش خوبه فقط یکی از پاها ودست هاشون شکسته مشکلی برای سرشون پیش نیومده .اما باز صبر کنید نظر قطعی رو از دکترش بگیرید
زیر لب ممنونی گفتم وبه کنار آمدم .
چند دقیقه بعد دکتر اومد واوهم میگفت :حالش خوب است وجاهای نگرانی نیست .
حدود یک ساعتی بود که آنجا نشسته بودیم وهیچکس رو به داخل راه نمیدادند .پرستار از اتاق علی اومد بیرون وگفت: مهتاب کدوم یکی از شماهاست؟
بلند شدم وگفتم : منم
-برید داخل بیمارتون باهاتون کار دارند
-خیلی ممنون
romangram.com | @romangram_com