#مهتاب_پارت_70


علی با مهربونی پیشونیمو بوس کرد وکتش رو داد دستم .علی پسر باحیایی بود سعی میکردم مسائل واین بوسه هامون از بین خودمون اون ور تر نره وکسی متوجه نشه اما فقط این کارها رو به خاطر مادرش میکرد مثلا میخواست با این کار بهشون بفهمونه من براش عزیزم وبرای اون ها هم باید اینجور باشم .آخه فرخنده خانم چه میفهمه این چیزها یعنی چی ؟

مژگان چایی رو مقابل علی گرفت وگفت : میدونستی یه ماه دیگه عروسی مرضیه است

مرضیه دختر خاله علی بود .برعکس این قوم دختر خیلی خوب ومهربونی بود خیلی زود هم با همه گرم میگرفت .

علی گفت : به سلامتی انشالله

-برای شما هم جدا کارت فرستاده .

-دستشون درد نکنه

تا اخر شب بحث همین بود ودرباره ی عروسی صحبت میکردند .ساکت کنار علی نشسته بودم وبه حرفاشون گوش میکردم که پدرعلی گفت: تو چرا ساکتی بابا ؟یه چیزی بگو

-دارم به بقیه گوش میدم .

علی : مهتاب من ساکته آقاجون اذیتش نکنین

بابای علی : بچه که بودی این همه ساکت نبودی .یادته چقدر این علی رو زدی

خندیدم وگفتم : بله آقاجون یادمه .

سارا : مهتاب هیچ فکر میکردی یه روز هم بازی بچگی هات بشه شوهرت

-نه راستش فکر نمیکردم

سارا : الان خوشحالی که هم بازی بچگی هات شده شوهرت ؟ راضی هستی


romangram.com | @romangram_com