#مهتاب_پارت_66


-اومد در خونمون مامان که از هیچی خبر نداشت دروباز کرد واونم اومدم خونه اما من دراتاقم رو قفل کردم وجوابشو ندادم هرچقدر خواهش والتماس کرد دررو به روش باز نکردم .مهتاب من زندگیمو باختم

-اگه دوست نداشت التماس نمیکرد

-از ترس آبروشه

-وای از اون روزی که اشتباه کرده باشی وبه شریک زندگیت شک کرده باشی چه جوری میخوای از دلش در بیاری فقط یک درصد احتمال بده موضوع یه چیز دیگه باشه میخوای چیکار کنی

-تو دعاکن همین جوری باشه .اون موقع من یه خاکی توی سرم میریزم .

-نگران نباش زیاد هم خودت خسته نکن حالت بد میشه کمی استراحت کن

-باشه خدافظ

گوشی رو قطع کردم و رفتم سراغ امتحانی که باید از بچه ها میگرفتم چون ذهنم مشغول بود هر سوالی که به چشمم میخورد ومینوشتم مطمئن بودم که فردا همه بیست میشن .

علی اومد چون حالم زیاد خوش نبود ازش خواستم بریم بیرون وباهم یه قدمی بزنیم .اونم قبول کرد

به این فکر کردم که اگه یه روز این بلا سر من میومد من چیکار میکردم؟ .وای نه خدای من روی نیمکت نشستیم وهمه چی رو برای علی تعریف میکردم علی هم لحظه به لحظه تعجب میکرد وهمش سرش رو تکون میداد .

وقتی حرفهام تموم شد بهش نگاه کردم اونم زوم کرد روی چشمهام .توی چشمهاش مهربونی وعلاقه رو میدیدم .

لبخند مهربونی به روم زد وگفت : قربون چشمهای اشک آلودت بشم .اونجوری نگام نکن قلبم میره

-خیلی نگران ستاره وزندگیشم

-تا تو ومن وعشق آرش وداره غم نداره عشق من وآرش به شماها عشق یه روزه نیست بحث چند ساله


romangram.com | @romangram_com