#مهتاب_پارت_65

آرش به علی زنگ زد با اصرار ازش خواستم بزنه روی اسپیکر

-الو

-الو علی سلام

-سلام چطوری

-خوب نیستم ببین به مهتاب بگو بره خونه ستاره اینا ازش یه خبر بگیره از صبح دارم بهش زنگ میزنم اما جوابمو نمیده دارم از نگرانی پس میفتم خودمم نمیتونم بیام اونجا یه کار واجب دارم

علی بدون اشاره های ما گفت : ستاره حالش بد شده بود بردیمش بیمارستان الان هم اینجا نشسته

-چی ؟ چرا آخه ؟ گوشی بده بهش

علی گوشی رو سمتش گرفت اما اون گفت نمیخوام باهاش حرف بزنم همین حرف رو آرش هم شنید وگفت: رو اسپیکره ؟ چرا آخه چرا نمیخواد باهام حرف بزنه .علی تو اونجا چه غلطی میکنی بگو ببینم چه خبره

-خودمم نمیدونم چه خبره .

-من الان میام اونجا وگوشی رو قطع کرد

علی با عصبانیت رو به من گفت: میخوای بگی چی شده یا نه

-بیا فعلا ما بریم باهات کار دارم

با علی اومدیم بیرون همین که میخواستم موضوع رو براش تعریف کنم گوشی زنگ خورد از شرکت بود ومیخواست که سریع خودش رو برسونه اونجا .علی رفت ومنم اومدم خونه واقعا دلم برای ستاره میسوخت اگه یک درصد چیزهایی که دیده بود راست باشه ستاره نابود میشه این ومیدونم ستاره آدم محکمی نبود همیشه با چیزهای کوچیک زیر گریه میزد دلم طاقت نیاورد وزنگ زدم بهش بعد از چند بوق برداشت

_ چیه مهتاب

-چه خبر

romangram.com | @romangram_com