#مهتاب_پارت_64
-مهتاب من میترسم . نکنه زندگیم خراب بشه
-انشالله که اینجوری نیست
صبح با بدبختی واصرار ماشین واز علی گرفتم توی دادنش مخالفتی نداشت اما مگیفت برای چی میخوای منم نمیخواستم چیزی بگم .آخر یه دروغی گفتم وبا ستاره افتادیم دنبال آرش خیلی خوشگل وشیک کرده از خونشون اومد بیرون ورفت ما هم دنبالش .جلوی یه کافی شاپ پیاده شد رفت داخلش ما هم رفتیم داخل .آرش جلوی یه دختره فوق العاده بی حجاب نشسته بود وداشت میخندید دست ستاره رو گرفتم خیلی سرد بود انگار یخ کرده بود .وقتی از حال رفت واقعا مونده بودم چیکار کنم فوری از کافی شاپ یه لیوان آب گرفتم ودادم بهش اما حواسم بود که آرش متوجه ما نشه .کمی که حالش بهتر شد سوار ماشین کردمشو بردم بیمارستان فشارش فوق العاده پایین اومده بود چون دست تنها بودم زنگ زدم به علی و ازش خواستم بیاد بیمارستان .
ستاره خواب بود وموبایلش دست من آرش هم هر دودقیقه یه بار زنگ میزد ومن ریجکت میکردم .علی که اومد احساس کردم کمی آروم شدم .
علی اومد سمتم وگفت : چی شده ؟
-فشارش افتاده الان هم خوابیده
-به آرش خبر دادی ؟
-نه نباید بهش خبر بدیم
-مشکوک میزنی مهتاب .امروز ماشین وکجا بردی ؟ چرا حال ستاره بد شده ؟ چرا نباید آرش خبر داشته باشه زنش بیمارستان
-برات توضیح میدم صبر کن خیالم از بابت ستاره راحت بشه همه چیو میگم
با همدیگه روی صندلی نشستیم من سرم رو گذاشتم روی شونه علی وبه اون صحنه فکر کردم یعنی آرش واقعا خیانت کرده مگه میشه ؟اون آرشی که وقتی یه خانم میدید سرش رو مینداخت پایین الان بخواد خیانت کنه اونم با کسی که همچین وضعی داشت باورش خیلی سخته .
حال ستاره که کمی بهتر شد اومدیم خونه آرش هم هر چی زنگ میزد اون جوابش رو نمیداد .
به خاله کیمیا گفته بودیم که سرما خورده با علی رفتیم به اتاق ستاره .
ستاره روی تخت نشسته بود وزانو هاشو بغل کرده بود اشک هاشم همینجوری پایین میومد .علی از این گیجی عصبی شده بود ودیگه حرفی نمیزد من هم فقط به ستاره نگاه میکردم وهیچ دفاعی نداشتم که از آرش بکنم.
romangram.com | @romangram_com