#مهتاب_پارت_59

کمی که گذشت احساس کردیم که داره دیر میشه ودست به دست هم وارد خونه شدیم .فرخنده خانم ومژگان که ما رو اونجوری دیدند انگار شاخ دراوردند فکر میکردند قهر ما حداقل ده روز طول بکشه . بی تفاوت شدم هیچ حرفی نزدم به هرحال اون بزرگتر من بود وباید به خاطر علی هم که شده احترامش رو نگه دارم .با علی نشستیم روی مبل وبا همدیگه صحبت میکردیم .علی در گوشم گفت: مهتاب جان عزیزم یه چیزی بگم به خاطر من قبول میکنی ؟

-باشه

-هر چی باشه

-اره

-از مامان معذرت خواهی کن میدونم تقصیر مامان بوده اما به خاطر من

-باشه

رفتم آشپزخونه چندتا چایی ریختم علی هم ظرف شیرینی رو آورد گرفتم مقابل فرخنده خانم وگفتم: امیدوارم منو ببخشید نباید با شما اونجوری صحبت میکردم

فرخنده خانم چشم وابرویی اومد وبا ناز چایی وبرداشت وزیر لب یه خواهش میکنم گفت .

من این کار رو به خاطر علی کرده بودم وناراحت هم نبودم .

همه دور هم نشسته بودیم وداشتیم سریال مورد علاقه فرخنده خانم رو نگاه میکردیم مژگان بشقاب ومیوه به دست اومد وبشقاب ها رو تقسیم کرد برای بچه مریم که دوسال بیشتر نداشت بشقاب گذاشت اما برای من نذاشت .سرم انداختم پایین وهیچی نگفتم .موقع میوه برداشتن همه برداشتند به غیر از من یعنی خوب میوه بهم ندادند که من بردارم .علی با حرص گفت: مژگان انگار ریاضیت ضعیف شده برای یه نفر نیاوردی

مژگان نگاهی انداخت وگفت: ای وای مهتاب جون ببخش یادم رفت بشقاب توی آشپزخونه هست برو بیار

ونشست. حالم دیگه داشت از این تحقیر شدن بهم میخورد اگه من الان قهرمیکردم ومیرفتم توی اتاق میگفتند نگاه کن توروخدا برای یه میوه قهرکرد ما که حواسمون نبود

من که میدونم حواستون بوده واز عمد این کارو کردید .علی رفت آشپزخونه وبرام بشقاب آورداما من لب به اون میوه ها نزدم من میوه با منت وذلت رو نمیخوام سرم وبا فیلم گرم کردم وبه هیچ چیز هم توجه نکردم .پیمان هم خیلی حرص میخورد واونم میوه اش رو نخورد .علی که بهتر بگم بیشتر داشت زهرمار میخورد خم شد ودرگوشم گفت: ببخشید مهتاب من شرمنده اتم

لبخند تلخی زدم ودستم رو روی دستش گذاشتم علی چه گناهی کرده بود .

از فردای اون روز علی مثل پروانه دور سر من میگشت نمیذاشت کار کنم برام میوه پوست میکند .خانمم از زبونش نمیفتاد همه این کارها رو میکردوبه خواهر ومادرش هم اصلا توجه نمیکرد متوجه هم نبود که با این کارش داره کینه فرخنده خانم رو به من بیشتر میکنه .اما منم به عقده ی همون اذیت کردن ها میتازوندم وحرصشون میدادم .

romangram.com | @romangram_com