#مهتاب_پارت_52
-نه خوابم نمیاد
- قربونت برم که نگرانمی بخواب خانمم من خوابم نمیگیره .
-پس ظبط رو روشن کن حوصله ات سر نره
دست برد وآهنگ مرتضی پاشایی توی ماشین پیچید من هم با صداش به خواب رفتم
نمیدونم چقدر گذشته بود که کنار قهوه خونه نگه داشتن پیاده شدیم وکمی که نشستیم سه نفری رفتیم عکس بندازیم .چون پیمان خودی بود یه عالمه عکس های پایین هجده در ژست های مختلف گرفتیم .علی عاشق عکس گرفتن بود میگفت خاطره ها رو زنده نگه میداره ونمیذاره فراموش بشن تاریخ همه رو هم پایین عکس ها مینوشت .
برگشیتم توی قهوه خونه مژگان چشم غره ای به من رفت وگفت: بدون ما کجا رفتی داداش
توی دلم گفتم : سر قبر تو .به تو چه آخه
علی هم جواب داد : رفتیم با مهتاب بگردیم زن وشوهری
-پیمان هم جزو زن وشوهر بودن شما محسوب میشه
علی دیگه جوابشو نداد واقعا حوصله میخواست بخوای با این ها حرف بزنی .به سارا نگاه کردم بغض کرده بود وداشت به کوچولوش شیر میداد .رفتم کنارش وگفتم: مثل این که بهت خوش نمیگذره
-مگه به تو خوش میگذره ؟
خندیدم وهیچی نگفتم سرش وآورد در گوشم وگفت: احمد وقتی خانوادش رو دیده اصلا تحویل نگرفته ما رو بچه داره از تب میسوزه اما اصلا براش مهم نیست .برو خداروشکر علی هواتو داره نمیذاره بهت سخت بگذره
برگشتم ویه نگاه به عشقم انداختم .چشمکی زد وگفت برم پبشش .
romangram.com | @romangram_com