#مهتاب_پارت_47

با یه قابلمه اومد خونه اما وسط راه با دیدن پیتزاها گفت: ناهار پیتزا خوردید ؟

علی : اشکالی داره

چشم غره ای به من رفت وگفت: باید براش غذا درست میکردی معده علی به اینجور غذاها حساسه .

محل ندادم به این نتیجه رسیده بودم وقتی که محل میدادم انگار کوک میشد بیشتر تیکه مینداخت .

تا شب هم اینقدر گفت وگفت ووادار کرد من وعلی بریم خونه خودشون خیلی راحت جلوی خودمون گفت : خوبیت نداره تنها باشید .چه ملت نگران ما شده بودند بابا به خداما زن وشوهریم.

باهم وارد خونه علی ینا شدیم .خواهر های علی هم اونجا بودند نشسته بودم پیش علی که مژگان خواهر علی درحالی که دستکش های ظرف شویی دستش بود رو به من گفت: مهتاب جان یه لحظه میای داخل

بلند شدم ورفتم داخل آشپزخونه با دیدن اون همه ظرف گفتم : اینا از کجا اومده؟

ظرف های ناهاروشام باهمه وقت نکردیم بشورمشون قربون دست بشم عزیزم یه کمک میدی با هم بشوریم ؟

لبخندی زدم وگفتم :باشه حتما .

نامرد دستکش هاشو به منم نداد ومجبور شدم بدون دستکش ظرف ها رو کف بزنم .فرخنده خانم اومد رو به مژگان گفت : مژگان زود باش یه سینی چایی بردار بیار الان آقاجونت عصبی میشه.

مژگان دستکش ها رو درآورد وسریع چندتا استکان داخل سینی گذاشت، ورفت بیرون چایی بریزه .

فکر میکردم میاد دوباره باهم ظرف ها رو بشوریم اما رفت وکنار بابای علی نشست! ومن موندم با اون همه ظرف صدای خنده هاشون تا اون بالا هم میومد! علی نامرد هم نمیگفت زن من کجاست؟ مگه من کلفت اون ها بودم که اون ها بخورن وپایین بشینن دورهم بخندن من ظرف هاشون رو بشورم .با حرص ظرف ها رو میشستم وآب میکشیدم واز لجم آب وتا آخر باز گذاشته بودم چون فرخنده خانم معتقد بود با آب کم باید ظرف شست ممکن پول آب زیاد بیاد .با شنیدن صدای علی برگشتم عقب .برگشتم ودیدم که نگاهش بین من وظرف ها میچرخه با پشت دستم عرق روی پیشونیم رو پاک کردم ودوباره برگشتم ومشغول شدم .علی هم توی سکوت اومد کنارم ایستاد وظرف ها رو آب کشید.دیگه آخرهای ظرف ها بود که مریم خواهر بزرگ علی اومد داخل وبا دیدن علی وگفت: از کی تا حالا تو ظرف میشوری؟ تا دیروز یه دونه استکان هم نمیشستی !!

-از وقتی که زنم دست تنها بود.

ظرف ها تموم شد علی دستم وگرفت وبا خودش برد، پایین خیلی بهش بر خورده بود به من گفته بودند اون همه ظرف رو بشورم تا موقع خواب هم اصلا نذاشت چیزی بهم بگن هر وقت میخواستن بهم کاری رو بگن فوری میگفت: زن من خسته شده خودت انجام بده

اون ها هم پشت چشمی برای من نازک میکردن ومیرفتند .علی برای من وخودش توی اتاقش رخت خواب انداخت .دستام پوسته پوسته شده بود همیشه همین جوری بودم نمیتونستم به مواد شوینده دست بزنم توی خونه خودمون همیشه دستکش دستم بود علی اومد نشست کنارم واز توی کیفم کرمم رو درآورد وشروع کردن به دستام کرم زدن انگار خجالت میکشید از رفتار خانوادش .خب خجالت هم داره دیگه نداره ؟

romangram.com | @romangram_com