#مهتاب_پارت_42


-هه حرف نسنجیده

-بابا یه تعارف زدم تو چرا بهت بر خورد ؟

جوابی نداد ورسیدیم به ماشین سوار شدیم کم محلی علی داشت دیوونم میکرد بغض کردم واشکم داشت پایین میومد رومو کردم سمت پنجره تا اشکامو نبینه اما انگار از صدای فین فین کردم متوجه همه چی شد .

-مهتاب عزیز م چرا گریه میکنی آخه خانمم

نمیدونم توی این حرفش چی بود که من بیشتر گریه ام گرفت ماشین زد کنار وصورتم وبرگردوند سمت خودش به نگاهی به اشکام انداخت ولبخندی زد وگفت : نگاه کن توروخدا گل من این چه کاریه؟ گریه برای چی ؟

چون توی خیابون بودیم فقط اشکام وپاک کرد ودستم بوسید وگفت : توروخدا مهتاب من غلط کردم گریه نکن .

اشکامو پاک کرد و وقتی خیالش راحت شد که دیگه گریه نمیکنم راه افتاد

صبح آرش منو وستاره رو به آرایشگاه برد چون جفتمون خواسته بودیم پیش یه نفر بریم . با ستاره وارد آرایشگاه شدیم وچون نوبت داشتیم کسی اونجا نبود جفتمون نشستیم روی صندلی وشروع کردند به درست کردن موهامون برای ستاره کاملا بسته بود که روش یه تاج کوچولو خوشگل هم گذاشتند واما موهای من بالا بسته بود وپایین فر منم یه تل خوشگل جمع وجور انتخاب کردم وروی موهام زدم .بعد از اون نوبت به آرایش هامون رسید . چون آرایشگر فرضی بود کارمون رو زود تموم کرد آرش هم من وستاره رو به خونه ستاره برد آخه من از صبح رفته بودم اونجا که باستاره با هم باشیم.

مهمون ها هنوز نیومده بودند رفتیم توی اتاق وبا هزار بدبختی لباس ستاره که یه دکلته بلند بود رو پوشوندم واون هم کمک کرد من لباس رو عوض کردم .کفش های پاشنه بلندم که بندهاش به دور مچ پام بسته میشد وپوشیدم ویه چرخی زدم رو به ستاره گفتم : چطوره؟

-عالی بی نظیر شدی مهتاب

-راست میگی ؟

-آره به جون آرش کثافت این لباس واز کجا آوردی

-از توی جوب خریدمش دیگه.

-چند؟


romangram.com | @romangram_com