#مهتاب_پارت_41
دستمو گرفت ونشوندتم روی پاش .محکم بغلم کرد وگفت: از بابت دیشب ازم ناراحتی ؟
-آره
-پس چرا ازم توضیح نمیخوای؟
-منتظر بودم خودت بهم بگی !
-همین مظلوم وساکت بودنت من ودیوونه خودش کرد .مهتاب باورت نمیشه وقتی دیروز خسته وکوفته از سرکار برگشتم وتو مثل بقیه زن ها سرم غر نزدی ودرکم کردی دلم میخواست همونجا جونم وبدم بهت .وقتی چشمهای مهربونت وبا همه ناراحتیات ازم نگرفتی و بغلم خوابیدی خیلی برام دوست داشتنی شدی .
از بابت دیروز معذرت میخوام شرمنده روی ماهت هستم این پروژه لعنتی همه وقتم وازم گرفته اما بعد از خوردن صبحونه حاظر شو بریم بیرون برات لباس بگیریم
خندیدم واوهم پیشونیم رو بوسید .کمی بعد از خونه راه افتادیم وبه سمت مرکز شهر اره افتادیم .دست به دست هم پاساژها رو رد میکردیم اما چیزی چشم من وعلی رو نمیگرفتم در اخر توی به لباس فروشی یه لباس مشکی تا روی زانو که پشتش دنباله داشت وچشمم رو گرفت با دست به علی نشون دادم .قیافه اش برای لختی بودن پایین زانوها درهم رفت اما لبخندی مهربون روی صورتم زد وگفت : بریم بپوشش ببینم چطوری میشی .
لباس رو از فروشنده گرفتم ورفتم اتاق پرو .با هزار بدبختی پوشیدمش علی هم انگشتش رو پشت سرهم روی در میزد .درو باز کردم وعلی با دیدنم چشمهاش برقی زد لباس فوق العاده بدن نمایی بود گفت: این طوری که آرش تو رو نمیبینه
-خیالت راحت
-خیلی خوشگل شدی مبارکت باشه من برم حساب کنم
-چرا تو از داخل کیفم کارتمو بردار هنوز که تو درمقابل من مسولیتی نداری
انگار بهش چی گفتم همچین اخم کرد ورفت .فوری لباس هامو پوشیدم واومدم بیرون نایلون رو از دست فروشنده گرفتم وافتادم دنبال علی
-علی صبرکن زشته توی خیابون
وایستاد ومن هم رسیدم بهش دستشو گرفتم اما هیچ عکس العملی از خودش نشون نداد .
-ببخشید حرف نسنجیده ای زدم
romangram.com | @romangram_com