#مهتاب_پارت_30


-الهی قربونت برم بیا بخواب خانمم خیلی خسته شدی .

صبح با انرژی مضاعفی بیدار شدم اول از همه به خودم رسیدم وصبحونه بی نظیری هم درست کردم بعد هم رفتم سراغ بحث جالب موضوع یعنی بیدار کردن علی که دمر روی تخت افتاده بود بالش هم بغل کرده بود.

نشستم لب تخت وشروع کردم به صدا کردنش اما اصلا تکونی هم به خودش نداد .زوم کردم روز مژهای بلند مشکی اش وخیلی دوست داشتم ناخودآگاه آروم گفتم : خیلی دوست دارم دیوونه

یهو گفت : دیدی بهت گفتم بالاخره بهم میگی دوسم داری واون روز خیلی هم دور نیست .

خندیدم وگفت: بار آخرت باشه که از این کارها میکنی وخودتو به خواب میزنی.

پاشد نشست وگفت : صبح بخیر عشق من.

-صبح تو هم بخیر

-میبینم که خودتو برای من خوشگل کردی هرچند خوشگل هستی اما الان دیوونه کننده شدی .

-تو که با آرایش کردن من مخالف بودی ؟

-آره اما برای مردم دوست ندارم برای خودم اتفاقا خیلی هم خوبه .

-پاشو صبحونه رو آماده کردم وخودم اومدم پایین .نشستم پشت میز وبه پنجره نگاه کردم هوا ابری بود وقطره های ریز بارون شیشه ها رو خیس کرده بود .علی هم اومد پایین ونگاهی به پنجره وصبحونه ای که چیده بودم کرد وگفت:چه شاعرانه.ویه لیوان برای خودش شیر ریخت ونزدیک دهنش برد .گوشیم زنگ خورد .نگاهی بهش انداختم مامان بود .برداشتم وگفتم :سلام مامان خوشگلم خوبی ؟

-سلام عزیزم خوبی مادر ؟علی خوبه

-خوبم علی هم خوبه سلام میرسونه

-خوش میگذره ؟ببخشید دیروز زنگ نزدم نخواستم مزاحم خلوتتون بشم .


romangram.com | @romangram_com