#مهتاب_پارت_28
-منم همین طور بذار یه چیزی بخوریم بریم استراحت کنیم .
اومدم آشپزخونه ودر یخچال رو بازکرد علی هم به دنبال من اومد وگفت: کمک نمیخوای عروسک من
-علی بد داری لوسم میکنی ها
-آخه من تو رو لوس نکنم کی رو لوس کنم
-اون وقت من بد عادت میشم
-بشی باید هم بد عادت بشی چون من تا اخر عمر میخوام از این حرفها بهت بزنم.تو اگه این حرفها رو ازمن نشنوی میخوای از کی بشنوی پس خانمم
-آره حق با تو.من یکم با زندگی زناشویی آشنایی ندارم
-آشنا میشی نگران نباش
یه عصرونه مختصر خوردیم ورفتیم که یکم استراحت کنیم . .یک ساعت بعد من از خواب بیدار شدم ورفتم پایین تا برای شام یه چیز حاظری درست کنم .وقتی داشتیم میومدیم همه چی خریدیم .کمی سوسیس سرخ کردم .علی هم بیدار شد شام رو که خوردیم رفتیم کنار دریا علی نشست روی زمین منم چون دوره ی عادتم بود نمیتونستم زمین بشینم علی من وگرفت روی پاهاش .
دریا توی شب واقعا قشنگ بود والبته کمی ترسناک
علی : میدونی دارم به چی فکر میکنم ؟
-نه به چی ؟
romangram.com | @romangram_com