#مهتاب_پارت_27
همه ی وسایل ها رو جمع کردیم علی هم کلید ویلای دوستش رو گرفته بود تا راحت تر باشیم از مامان نینا خدافظی کردیم پیمان رو از ته دلم بوسیدم وگفتم : قربون داداشیم برم مواظب خودت باشی ها عزیزم
-اه برو دیگه مهتاب با دوستام میخوام برم بیرون
بیا جنبه محبت کردن نداره که اما خب یه دونه داداشمه دوسش دارم .کیف پولم رو در آوردم وسی هزار تومن دادم بهش با دیدن پول ها بوسم کرد وگفت : قربون آبجی خودم برم .
از خانواده علی هم خدافظی کردیم وراه افتادیم .
وسط های راه بودیم که رو به علی گفتم : به زن کنار بذار اینجا عکس بگیریم خیلی خوشگلن .
-چشم شما امر کنید خانمی من .
از ماشین پیاده شدیم و چند تا عکس با هم گرفتیم چون دوربینش پایه داشت عکس دونفری تونستیم بگیرم .
داشتم عکس ها رو یکی کی نگاه میکردم که یکی از عکس ها خیلی خوشگل شده بود عکس تکی از علی بود درحالی که پشتت کاملا سبز بود داشت سمت دیگرو نگاه میکرد .
رو به علی گفتم : من میخوام این عکس رو قاب کنم بذارم روی میزم .
ولی من زودتر از تو این کارو کردم
-جدی ؟
کیف پولش رو گرفت طرفم بازش که کردم عکس خودمو دیدم .خندیدم وگفتم : ای بدجنس .
عصر بود که رسیدیم شمال .علی کوله رو انداخت روی دوشش ودر ویلا ور باز کرد یه ویلای خیلی خوشگل بود با حیاتی فوق العاده زیبا وبزرگ .ماشین آوردیم داخل ووارد خونه شدیم .داخل خونه خیلی جالب نبود اما باز خوب بود .لباس هایم رو برداشتم ورو به علی گفتم من میرم حموم .
به دوش ده دقیقه ای حالم وخیلی خوب کرد واحساس کردم شاداب تر شدم .یه تاپ دو بنده با یه شلوارک پوشیدم تا یه ذره راحت باشم .موهامو هم آزاد گذاشته بودم که توی هوای شمال کمی فر بشه .
علی هم از حمام اومد بیرون اومد کنارم روی مبل نشست وگفت : اگه بدونی چقدر خسته ام همیشه همین طوره رانندگی زیاد خستم میکنه .
romangram.com | @romangram_com