#مهتاب_پارت_20
چه لذت بخش بود شنیدن این حرف ها از زبون اون در حالی که لبخند روی لبم بود گفتم: برای فردا وقت داری بریم خرید ؟
-صبح هم بهت گفتم من برای تو همیشه وقت دارم
-باشه پس فردا ساعت پنج منتظرم
-چشم
-خدافظ
-خدافظ
گوشی وقطع کردم .برگه های بچه ها رو آوردم وصحیح کردم طبق معمول افتضاح داده بودند جوری که عصابم به کل بهم ریخته بود .
فردا یه مقدار زودتر از آموزشگاه اومدم ویه دوش گرفتم وحاظر شدم .فاطمه رو گذاشتیم پیش مامان .علی که در وزد رفتیم بیرون خواهرش مژگان هم باهامون اومده بود .مژگان نذاشت من جلو کنار علی بشینم وخودش جلو نشست من وخاله هم عقب نشستیم .دیگه شعورش نمیرسید چیکار کنم .
جلوی مرکز خرید علی نگه داشت وهممون پیاده شدیم .علی سریع اومد کنارم وگفت : مهتاب هر چی لازم داشتی بخر به حرف مژگان وبقیه هم توجه ای نکن
لبخندی زدم وگفتم : باشه
-با من راه بیا ناسلامتی زنمی
مژگان: بچه ها بیاید دیگه دیر شد .
برای عقد یه کت ودامن کرم قهوه ای گرفتم چون هنوز با علی محرم نبودیم خوب نبود باز بخرم .مژگان هم قربونش برم توی هرچی که من دست میذاشتم میزد تو ذوقم که این گشاده این خیلی تنگه این بلنده این کوتاهه
اما من به حرفش توجه ای نکردم وهرچی که دلم میخواست ومیخریدم موقع خرید حلقه ها نه علی ونه من اجازه ندادیم دخالتی انجام بده وبا سلیقه خودمون یه حلقه که روش نگین داشت خیلی سنگین وشلوغ نبود به دست های سفیدم میومد .
romangram.com | @romangram_com